معنی ابوبکر در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

ابوبکر. [اَ بو ب َ] (اِخ) کنیت ابن ابی داود سجستانی. رجوع به ابن ابی داود ابوبکربن سلیمان... شود.

ابوبکر. [اَ بو ب َ] (اِخ) کنیت محمدبن احمدبن محمدبن جعفر. رجوع به ابن الحداد محمدبن احمد... شود.

ابوبکر. [اَ بو ب َ] (اِخ) کنیت محمدبن داودبن علی بن خلف اصفهانی معروف به ظاهری. رجوع به ابن داود ظاهری ابوبکر محمدبن داودبن علی... شود.

ابوبکر. [اَ بو ب َ] (اِخ) کنیت محمدبن الحسن بن مقسم بن یعقوب. رجوع به ابن مقسم ابوبکر محمد... شود.

ابوبکر. [اَ بو ب َ] (اِخ) کنیت محمدبن حسن بن محمدبن زیادموصلی معروف به نقاش. رجوع به محمدبن حسن... شود.

ابوبکر. [اَ بو ب َ] (اِخ) کنیت محمدبن حسن بن فورک... اصفهانی. رجوع به ابن فورک ابوبکر... شود.

ابوبکر. [اَ بو ب َ] (اِخ) کنیت محمدبن حسن الزبیدی الاشبیلی النحوی. رجوع به محمدبن حسن... شود.

ابوبکر. [اَ بو ب َ] (اِخ) محمدبن حسن بن دریدبن عتاهیه. رجوع به ابن درید... شود.

ابوبکر. [اَ بو ب َ] (اِخ) کنیت محمدبن الجحم. رجوع به محمد... شود.

ابوبکر. [اَ بو ب َ] (اِخ) محمدبن جعفربن زکریابن خطاب بن شریک بن یریع (ظ: بزیع) النرشخی البخاری. او از ابی بکربن حریث و عبداﷲبن جعفر و غیر این دو روایت کند. مولد او در سال 286 هَ. ق. و وفات در 348 بوده است. (سمعانی). و او راست کتابی در ذکر بخارا به نام امیرحمید ابومحمدبن نوح بن نصربن احمدبن اسماعیل سامانی در سال 332 و ابونصر احمدبن محمدبن نصر القباوی آنرا در سال 522 هَ. ق. بفارسی تلخیص کرده است.

ابوبکر. [اَ بو ب َ] (اِخ) ابن محمدبن ایلدگز ملقب به نصرهالدین. چهارمین از اتابکان آذربایجان. وی پس از وفات عم خود قزل ارسلان در 587 هَ. ق. بجای او امارت یافت، و چون در اول امر در لذات عیش منهمک گشت گرجستانیان پاره ای از نواحی مملکت اورا غارت و قسمتی را ضبط کردند. و عاقبت او دختر حاکم گرجستان را بزنی کرد و از مزاحمت آنان تا حدی بیاسود. در سال 620 حکام مراغه و اربل بکشور او تاختند واو بدستیاری آی تغمش فرمانروای همدان دشمنان را براند و بسنه ٔ 604 مراغه را تسخیر کرد و در سال 607 درگذشت و تخت و تاج ببرادر خویش مظفرالدین ازبک گذاشت.

ابوبکر. [اَ بو ب َ] (اِخ) کنیت محمدبن اسحاق بن یسار. رجوع به ابن اسحاق ابوعبداﷲ محمد... شود.

ابوبکر. [اَ بو ب َ] (اِخ) کنیت محمدبن اسحاق قاشانی.رجوع به قاشانی محمدبن اسحاق مکنی به ابوبکر شود.

ابوبکر. [اَ بو ب َ] (اِخ) کنیت محمدبن اسحاق اهواری. رجوع به اهواری محمد... شود.

ابوبکر. [اَ بو ب َ] (اِخ) کنیت محمدبن احمدبن منصور خیاط. رجوع به ابن خیاط ابوبکر... شود.

ابوبکر. [اَ بو ب َ] (اِخ) کنیت محمدبن احمدبن مزید نحوی اخباری بوسنجی. رجوع به ابن ابی الازهر شود.

ابوبکر. [اَ بو ب َ] (اِخ) کنیت محمدبن احمدبن علی بن شاهویه. رجوع به ابن شاهویه... شود.

ابوبکر. [اَ بو ب َ] (اِخ) کنیت محمدبن سری بن سهل نحوی. رجوع به ابن سراج ابوبکر محمد شود.

ابوبکر. [اَ بو ب َ] (اِخ) کنیت قفال مروزی عبداﷲبن احمدبن عبداﷲ. فقیه شافعی. رجوع به قفال... شود.

ابوبکر. [اَ بو ب َ] (اِخ) ابن عبدالملک. سومین از امرای بنی عامر در بلنسیه (از 468 تا 478 هَ. ق.).

ابوبکر. [اَ بو ب َ] (اِخ) کنیت عبیداﷲبن محمدبن عبید معروف به ابن ابی الدنیا. رجوع به ابن ابی الدنیا شود.

ابوبکر. [اَ بو ب َ] (اِخ) علی بن حسن قهستانی. او عارض سپاه یمین الدوله محمودبن سبکتکین غزنویست.

ابوبکر. [اَ بو ب َ] (اِخ) علی بن محمد الخراسانی الصوفی. رجوع به سایح علوی ابوبکر... شود.

ابوبکر. [اَ بو ب َ] (اِخ) فخرالاسلام المستظهری محمدبن احمدبن الحسین الشاشی الاصل الفارقی المولد. فقیه شافعی. رجوع به محمدبن احمدبن الحسین الشاشی شود.

ابوبکر. [اَ بو ب َ] (اِخ) کنیت فیریابی صغیر جعفربن محمدبن حسن. رجوع به فیریابی صغیر ابوبکر جعفربن محمدبن الحسن الفیریابی شود.

ابوبکر. [اَ بو ب َ] (اِخ) کنیت مبرمان محمدبن علی بن اسماعیل وراق. رجوع به مبرمان... شود.

ابوبکر. [اَ بو ب َ] (اِخ) محمدبن احمدخویز مندادبن عبداﷲ مالکی اصولی (امام...)، و بعضی گویند کنیت او ابوعبداﷲ است. ابوبکر شاگرد ابهری و از اهل بصره بود و در حدود سال 400 هَ. ق. درگذشت.

ابوبکر. [اَ بو ب َ] (اِخ) محمدبن ابراهیم المنذر النیشابوری، یکی از فقهای مذهب شافعی. از اوست: کتاب المسائل فی الفقه. کتاب اثبات القیاس. (ابن الندیم).

ابوبکر. [اَ بو ب َ] (اِخ) کنیت محمدبن ابی الشکر ایوب بن شادی بن مروان ملقب به الملک العادل. رجوع به ملک العادل محمد شود.

ابوبکر. [اَ بو ب َ] (اِخ) کنیت محمدبن ابی عثمان موسی بن عثمان بن موسی بن عثمان بن حازم ملقب به زین الدین. رجوع به محمدبن ابی عثمان شود.

ابوبکر. [اَ بو ب َ] (اِخ) کنیت محمدبن ابی محمد قاسم بن بشاربن حسن. رجوع به ابن انباری ابوبکر محمد... شود.

ابوبکر. [اَ بو ب َ] (اِخ) محمدبن احمدبن محمدبن ابی الثلج الکاتب. رجوع به ابن ابی الثلج... شود.

ابوبکر. [اَ بو ب َ] (اِخ) کنیت محمدبن زهر فقیه. رجوع به ابن زهر ابوبکر محمد... شود.

ابوبکر. [اَ بو ب َ] (اِخ) کنیت محمدبن زکریای رازی. رجوع به محمدبن زکریای رازی شود.

ابوبکر. [اَ بو ب َ] (اِخ) کنیت محمدبن سیرین بصری معبر. رجوع به ابن سیرین شود.

ابوبکر. [اَ بو ب َ] (اِخ) کنیت عبدالکریم طائع از خلفای عباسی. رجوع به طائع شود.

ابوبکر. [اَ بو ب َ] (اِخ) کنیت محمدبن ولیدبن محمدبن خلف طرطوشی فهری قرشی اندلسی. رجوع به ابن ابی رندقه شود.

ابوبکر. [اَ بو ب َ] (اِخ) کنیت یموت بن المزرع بن یموت بن عیسی. رجوع به یموت بن المزرع شود.

ابوبکر. [اَ بو ب َ] (اِخ) کنیت یحیی بن عبدالرحمن بن بقی اندلسی قرطبی شاعر. رجوع به یحیی... شود.

ابوبکر. [اَ بو ب َ] (اِخ) کنیت یحیی بن عبدالرحمن. رجوع به یحیی بن عبدالرحمن شود.

ابوبکر. [اَ بو ب َ] (اِخ) ابن یحیی ملقب به شدید. هفتمین پادشاه از بنی حفص به تونس (709 هَ. ق.).

ابوبکر. [اَ بو ب َ] (اِخ) کنیت یحیی بن سعدون بن تمام بن محمد قرطبی. رجوع به یحیی... شود.

ابوبکر. [اَ بو ب َ] (اِخ) کنیت یحیی بن احمد طبیب. رجوع به ابن خیاط ابوبکر یحیی... شود.

ابوبکر. [اَ بو ب َ] (اِخ) ابن یحیی بن ابراهیم یا ابوبکر ثانی.یازدهم از پادشاهان بنی حفص (718 تا 747 هَ. ق.).

ابوبکر. [اَ بوب َ] (اِخ) کنیت هلال بن یحیی. رجوع به هلال... شود.

ابوبکر. [اَ بو ب َ] (اِخ) ناصح الدین احمدبن محمدبن الحسین الارجانی. او قضاء شوشتر و عسکر مکرم داشت و شاعری صاحب دیوان است. مولد وی به سال 460 هَ. ق. و وفاتش در سال 544 بوده است.

ابوبکر. [اَ بو ب َ] (اِخ) کنیت محیی الدین محمدبن علی حاتمی طائی. رجوع به ابن عربی ابوبکر محیی الدین... شود.

ابوبکر. [اَ بو ب َ] (اِخ) پدر محمودارموی آذربایجانی صاحب کتاب مطالع معروف در منطق.

ابوبکر. [اَ بو ب َ] (اِخ) کنیت محمدبن یحیی. رجوع به صولی ابوبکر محمدبن یحیی شود.

ابوبکر. [اَ بو ب َ] (اِخ) محمدبن هاشم خالدی. رجوع به خالدیان شود.

ابوبکر. [اَ بو ب َ] (اِخ) کنیت محمدبن هارون بن مخلدبن ابان. رجوع به محمدبن هارون... شود.

ابوبکر. [اَ بو ب َ] (اِخ) کنیت محمدبن مظفربن محتاج، رئیس خاندان آل محتاج. رجوع به آل محتاج شود.

ابوبکر. [اَ بو ب َ] (اِخ) کنیت محمدبن الصنوبری. رجوع به محمد... شود.

ابوبکر. [اَ بو ب َ] (اِخ) کنیت محمدبن عبداﷲبن محمدبن نصر. رجوع به ابن ورقا شود.

ابوبکر. [اَ بو ب َ] (اِخ) محمدبن عبدالباقی بن محمد. فقیه و قاضی حنبلی. مولد او بصره به سال 442 هَ. ق. در جوانی به بغداد شدو در منطق و حساب و هیئت و دیگر شعب علوم اوائل و فقه براعت یافت و در کامل ابن اثیر وفات وی به بغداد در حوادث سنه ٔ 535 هَ. ق. آمده است و گور وی چنانکه ابن جوزی در منتظم گوید در جوار تربت بشر حافی است.

ابوبکر. [اَ بو ب َ] (اِخ) کنیت محمدبن عبدالرحمن بغدادی. رجوع به ابن قریعه شود.

ابوبکر. [اَ بو ب َ] (اِخ) کنیت محمدبن عبدالغنی بن شجاع ملقب به معین الدین. رجوع به ابن نقطه شود.

ابوبکر. [اَ بو ب َ] (اِخ) محمدبن عبداﷲ صیرفی. رجوع به ابن صیرفی ابوبکر محمد... شود.

ابوبکر. [اَ بو ب َ] (اِخ) کنیت محمدبن عبداﷲبن محمد اندلسی معافری اشبیلی. رجوع به ابن العربی ابوبکر محمد... شود.

ابوبکر. [اَ بو ب َ] (اِخ) محمدبن عبداﷲبن محمدبن صالح ابهری. مولد او ابهر از ارض جبل است، به سال 287 هَ. ق. و وفات او در سال 375. او از فقهای مالکی است و از کتب اوست: کتاب شرح کتاب ابن عبدالحکم الصغیر. کتاب شرح کتاب ابن عبدالحکم الکبیر. کتاب الرد علی المزنی. کتاب فی اصول الفقه. کتاب فضل المدینه علی مکه.

ابوبکر. [اَ بو ب َ] (اِخ) محمدبن عبدالملک التاریخی. کتاب اخبارالنحویین از اوست.

ابوبکر. [اَ بو ب َ] (اِخ) محمدبن مسلم زهری. رجوع به ابن شهاب... شود.

ابوبکر. [اَ بو ب َ] (اِخ) کنیت محمدبن عزیز معروف به العزیزی.

ابوبکر. [اَ بو ب َ] (اِخ) کنیت محمدبن علی بن محمدبن علی بن اسماعیل معروف به مبرمان نحوی. رجوع به مبرمان شود.

ابوبکر. [اَ بو ب َ] (اِخ) محمدبن عمربن حفص بن الفرّخان الطبری. یکی از افاضل منجمین. و از اوست: کتاب المقیاس. کتاب الموالید. کتاب العمل بالاسطرلاب. کتاب المسائل. کتاب المدخل. کتاب الاختیارات. کتاب المسائل الصغیر. کتاب تحویل سنی الموالید. کتاب التسیرات. کتاب المیالات. کتاب تحویل سنی العالم. کتاب التسیرات فی الموالید. (ابن الندیم).

ابوبکر. [اَ بو ب َ] (اِخ) کنیت محمدبن عمربن عبدالعزیزبن ابراهیم بن عیسی اندلسی. رجوع به ابن قوطیه شود.

ابوبکر.[اَ بو ب َ] (اِخ) محمدبن عمر قبلی ّ. محدّث است.

ابوبکر. [اَ بو ب َ] (اِخ) محمدبن قاسم ابی محمدبن بشار انباری. از مردم انبار. او عربیت از پدر خویش و از ابی جعفر احمدبن عبید و نحو را از ابی العباس ثعلب فراگرفت و اعلم از پدر بود در نهایت فطنت و ذکاء و جودت قریحه و در حضور بدیهه و سرعت جواب زبان زد است و آنچه املا میکرده از حفظ بی مراجعه ٔ بکتاب بوده و با اینهمه وَرِع و از صالحین است که ارتکاب محرم و زلتی در عمل از او شنیده نشده است. در سال 318 هَ. ق. در کمتر از سن پنجاه سالگی درگذشت. او راست: کتاب المشکل فی معانی القرآن و این کتاب ناتمام ماند. کتاب الاضداد در نحو. کتاب الزاهر. کتاب ادب الکاتب و این نیز بپایان نرسید. کتاب الکافی در نحو. کتاب المقصور و الممدود. کتاب الواضح در نحو و آن کتابی بزرگ است. کتاب الموضح درنحو. کتاب الالفات. کتاب بعض مسائل ابن شنبوذ. کتاب غریب الحدیث و آن بانجام نرسید. کتاب المفضلیات. کتاب ایضاح الوقف و الابتداء. کتاب الهأات فی کتاب اﷲ عز و جل. کتاب السبعالطوال. کتاب شعرالراعی. کتاب الرد علی من خالف مصحف عثمان. و او چندین دیوان از فحول شعرای عرب را گرد کرده است از جمله زهیر و نابغه ٔ جعدی واعشی. مجلس ها گفته در لغت و نحو و اخبار و از جمله ٔسامعین مجالس او ابوسعید دبیلی است. (ابن الندیم).

ابوبکر. [اَ بو ب َ] (اِخ) کنیت عبداﷲبن محمدبن شقیر نحوی. رجوع به ابن شقیر... شود.

ابوبکر. [اَ بو ب َ] (اِخ) کنیت عبدالرزاق صنعانی بن همام بن نافع. رجوع به عبدالرزاق بن همام... شود.

ابوبکر. [اَ بو ب َ] (اِخ) کنیت ابن ابی الدنیا. رجوع به ابن ابی الدنیا عبیداﷲبن محمد... شود.

ابوبکر. [اَ بو ب َ] (اِخ) کنیت ابن طفیل محمدبن عبدالملک اندلسی. رجوع به ابن طفیل... شود.

ابوبکر. [اَ بو ب َ] (اِخ) کنیت ابن المارستانیه عبداﷲبن ابی الفرج. رجوع به ابن المارستانیه ابوبکر... شود.

ابوبکر. [اَ بو ب َ] (اِخ) کنیت ابن لبانه محمدبن عیسی. رجوع به ابن لبانه ابوبکر... شود.

ابوبکر. [اَ بو ب َ] (اِخ) کنیت ابن لال احمدبن علی. رجوع به ابن لال... شود.

ابوبکر. [اَ بو ب َ] (اِخ) کنیت ابن کثیر عبداﷲ، یکی از قراء سبعه. رجوع به ابن کثیر... شود.

ابوبکر. [اَ بو ب َ] (اِخ) کنیت ابن کامل احمدبن کامل بن خلف بن شجره. رجوع به ابن کامل احمد... شود.

ابوبکر. [اَ بو ب َ] (اِخ) کنیت ابن قوطیه محمدبن عمر اندلسی. رجوع به ابن قوطیه... شود.

ابوبکر. [اَ بو ب َ] (اِخ) رجوع به ابن قزمان... شود.

ابوبکر. [اَ بو ب َ] (اِخ) کنیت ابن قریعه محمدبن عبدالرحمن. رجوع به ابن قریعه... شود.

ابوبکر. [اَ بو ب َ] (اِخ) کنیت ابن فقیه احمدبن محمد. رجوع به ابن فقیه همدانی... شود.

ابوبکر. [اَ بو ب َ] (اِخ) کنیت ابن عمار محمد، شاعر اندلسی. رجوع به ابن عمار ابوبکر محمد... شود.

ابوبکر. [اَ بو ب َ] (اِخ) کنیت ابن عطیه ٔ اندلسی. رجوع به ابن عطیه ابوبکر... شود.

ابوبکر. [اَ بو ب َ] (اِخ) ابن عربی محیی الدین محمدبن علی حاتمی طائی. رجوع به ابن عربی محیی الدین... شود.

ابوبکر. [اَ بو ب َ] (اِخ) کنیت ابن العربی محمدبن عبداﷲ اندلسی. رجوع به ابن العربی ابوبکر محمد... شود.

ابوبکر. [اَ بو ب َ] (اِخ) کنیت ابن عاصم محمدبن محمدبن عاصم. رجوع به ابن عاصم قاضی الجماعه ابوبکر... شود.

ابوبکر. [اَ بو ب َ] (اِخ) کنیت ابن شهبه تقی الدین. رجوع به ابن شهبه قاضی تقی الدین... شود.

ابوبکر. [اَ بو ب َ] (اِخ) کنیت ابن مقسم محمدبن حسن. رجوع به ابن مقسم ابوبکر... شود.

ابوبکر. [اَ بو ب َ] (اِخ) کنیت ابن خیاط یحیی بن احمد. رجوع به ابن خیاط ابوبکر یحیی... شود.

ابوبکر. [اَ بو ب َ] (اِخ) کنیت ابن ابی رندقه. رجوع به ابن ابی رندقه شود.

ابوبکر. [اَ بو ب َ] (اِخ) ابن ابی قحافه عثمان بن عامربن عمروبن کعب بن سعدبن تیم بن مرهبن کعب قرشی، مسمی به عبداﷲ و ملقب به عتیق و صدیق و ذوالخلال و شیخ الخلفاء و یار غار نبی. مادر او ام الخیر سلمی است، دختر صخربن عمرو و بنت عم ابی قحافه. نسب ابی بکر به پشت هفتم از سوی پدر و نیز مادر به نسب رسول صلوات اﷲعلیه پیوندد. نام او بجاهلیت عبدالعزی یا عبداللات بود و پس از قبول اسلام به عبداﷲ موسوم گشت. او از قدمای مؤمنین به پیغامبر صلی اﷲعلیه وآله و بروایتی چهارمین آنان و پدر ام المؤمنین عایشه و نخستین از خلفای اربعه ٔ راشدین است، شبی که نبی اکرم بمدینه هجرت فرمود او همراه پیامبر بود و در غار ثور با حضرت او پنهان گشت و از اینرو به یار غار خوانده شد و چون همه ٔ مال خویش جز کسائی را که آنرا با خلالی درپیوسته بود در راه خدا انفاق کرد به ذوالخلال مشهور گشت. و او یکی از عشره ٔ مبشره است، و در جنگ بدر و اُحد و خندق و دیگر غزوات در رکاب رسول بود. مسلمانان به روز وفات رسول علیه السلام او را بخلافت برگزیدند و او دو سال و سه ماه و سیزده روز خلافت راند. وآنگاه که مردم جزیرهالعرب پس از رحلت پیغامبر ردّه آوردند و نیز پیامبران دروغزن در هر سوی بدعوت برخاستند، در زمانی کوتاه همه ٔ آنان را مقهور و مطیع ساخت و سپس متوجه فتح عراق و شام گشت. در عراق بسرداری ابوعبیده حیره و انبار را بگشود و سردار دیگر او خالدبن ولید در اجنادین، ناحیتی از فلسطین لشکر روم را شکست داد و هم او زیدبن ثابت را به گرد کردن قرآن کریم داشت و در تقسیم غنایم بسیرت رسول رفت و بهمه سهم مساوی داد. و به بیست ودویم جمادی الاَّخره از سال سیزدهم هجرت در شصت وسه سالگی بدرود زندگی گفت. و او را جنب تربت رسول بخاک سپردند. وی را سه پسر بود یکی عبداﷲو دیگری محمد که هنگام مرگ ابوبکر سه ساله بود و سومی عبدالرحمن و سه دختر: عایشه و ام کلثوم و اسماء.

ابوبکر. [اَ بو ب َ] (اِخ) کنیت ابن باجه محمد. رجوع به ابن باجه... شود.

ابوبکر. [اَ بو ب َ] (اِخ) کنیت ابن باقلانی محمدبن طیب بن محمد بصری. رجوع به ابن باقلانی... شود.

ابوبکر. [اَبو ب َ] (اِخ) کنیت ابن جعابی عمروبن محمدبن سلام.

ابوبکر. [اَ بو ب َ] (اِخ) کنیت ابن جمالی. رجوع به ابن جمالی ابوبکر... شود.

ابوبکر. [اَ بو ب َ] (اِخ) کنیت ابن درید محمدبن الحسن. رجوع به ابن درید... شود.

ابوبکر. [اَ بو ب َ] (اِخ) کنیت ابن شاهویه محمدبن احمدبن علی. رجوع به ابن شاهویه... شود.

ابوبکر. [اَ بو ب َ] (اِخ) کنیت ابن دهان مبارک بن ابیطالب. رجوع به ابن الدهان... شود.

ابوبکر. [اَ بو ب َ] (اِخ) کنیت ابن رائق محمد امیرالامرا. رجوع به ابن رائق... شود.

ابوبکر. [اَ بو ب َ] (اِخ) کنیت ابن زهر محمدبن مروان. رجوع به ابن زهر... شود.

ابوبکر. [اَ بو ب َ] (اِخ) کنیت ابن زهر محمدبن عبدالملک. رجوع به ابن زهر... شود.

ابوبکر. [اَ بو ب َ] (اِخ) کنیت ابن سراج محمدبن سری سهل نحوی. رجوع به ابن سراج محمد... شود.

ابوبکر. [اَ بو ب َ] (اِخ) کنیت ابن سیف احمدبن عبداﷲبن سیف بن سعید. رجوع به ابن سیف... شود.

ابوبکر. [اَ بو ب َ] (اِخ) کنیت ابن مردویه احمدبن موسی الاصفهانی. رجوع به ابن مردویه شود.

ابوبکر. [اَ بو ب َ] (اِخ) کنیت ابن منذر. رجوع به ابن منذر ابوبکر... شود.

ابوبکر. [اَ بو ب َ] (اِخ) کنیت عاصم بن ابی النجود یا ابن بهدله کوفی از قراء سبعه. رجوع به عاصم... شود.

ابوبکر. [اَ بو ب َ] (اِخ) رکن الدین ابوبکربن عثمان جد آل کرت در هرات.

ابوبکر. [اَ بو ب َ] (اِخ) کنیت تجیبی شاعر. رجوع به تجیبی شود.

ابوبکر. [اَ بو ب َ] (اِخ) کنیت جعد محمدبن عثمان.

ابوبکر. [اَ بو ب َ] (اِخ) کنیت حسن بن علی بن احمدبن بشاربن زیاد شاعر ضریر نهروانی. رجوع به ابن علاف شود.

ابوبکر. [اَ بوب َ] (اِخ) کنیت حسن بن ولیدبن نصر قرطبی معروف به ابن عریف. فقیه نحوی. رجوع به حسن بن الولید... شود.

ابوبکر. [اَ بو ب َ] (اِخ) خباز بلدی موسوم به محمد. رجوع به خباز بلدی... شود.

ابوبکر. [اَ بو ب َ] (اِخ) کنیت رباح بن عبدالرحمن. رجوع به رباح... شود.

ابوبکر. [اَ بو ب َ] (اِخ) نام روحانی سمرقندی، ابن محمد علی شاعر. رجوع به روحانی سمرقندی شود.

ابوبکر. [اَ بو ب َ] (اِخ) ایوب بن ابی تمیمه کیسان سِختیانی. راوی است که از انس و حسن روایت کند و ثوری و شعبه ازوی روایت آرند. وفات به سال 131 هَ. ق. بوده است.

ابوبکر. [اَ بو ب َ] (اِخ) کنیت زبیربن بکار. رجوع به زبیر... شود.

ابوبکر. [اَ بو ب َ] (اِخ) سالم بن عیاش بن سالم خیاط اسدی. محدث است.

ابوبکر. [اَ بو ب َ] (اِخ) سمان باهلی، ازهربن سعد بصری محدث. وفات او203 هَ. ق. بوده است.

ابوبکر. [اَ بو ب َ] (اِخ) رجوع به سیف الدین ابوبکر منصور شود.

ابوبکر. [اَ بو ب َ] (اِخ) نام سیف الدین، عادل اول برادر سلطان صلاح الدین ایوبی. رجوع به سیف الدین ابوبکر عادل شود.

ابوبکر. [اَ بو ب َ] (اِخ) کنیت شادی.

ابوبکر. [اَ بو ب َ] (اِخ) بکاربن قتیبهبن ابی برزعهبن عبیداﷲبن بشربن ابی بکره بصری. قاضی مصر از دست متوکل عباسی. مولد او به سال 182 هَ. ق. و وفات 270 بوده است.

ابوبکر. [اَ بو ب َ] (اِخ) اِشْبیلی بن الخیر. محدث است.

ابوبکر. [اَ بو ب َ] (اِخ) کنیت ابن نباته محمدبن محمدبن محمد. رجوع به ابن نباته قاضی جمال الدین... شود.

ابوبکر. [اَ بو ب َ] (اِخ) کنیت احمدبن زهیربن حرب. رجوع به ابن ابی خیثمه احمدبن زهیر... شود.

ابوبکر. [اَ بو ب َ] (اِخ) کنیت ابن نقطه محمدبن عبدالغنی. رجوع به ابن نقطه ابوبکر... شود.

ابوبکر. [اَ بو ب َ] (اِخ) کنیت ابن وحشیه احمد یا محمدبن علی. رجوع به ابن وحشیه... شود.

ابوبکر. [اَ بو ب َ] (اِخ) کنیت ابن ورقا محمدبن عبداﷲ. رجوع به ابن ورقا... شود.

ابوبکر. [اَ بو ب َ] (اِخ) ابویحیی. چهارمین از سلسله ٔ مرینی بمراکش. فرزند عبدالحق مؤسس سلسله ٔ مزبوره. او پس از برادران خویش ابوسعید عثمان و ابومعروف بامارت رسید و با موحدین و دیگر امرا چندین حرب پیوست و در بیشتر حروب فاتح آمد و پس از چهارده سال ملک راندن 656 هَ. ق. درگذشت و برادر وی یعقوب جانشین او گردید.

ابوبکر. [اَ بو ب َ] (اِخ) کنیت اثرم احمدبن محمدبن هانی. رجوع به اثرم احمد... شود.

ابوبکر. [اَ بو ب َ] احمدبن حسین بیهقی. رجوع به احمدبن حسین... شود.

ابوبکر. [اَ بو ب َ] (اِخ) کنیت احمدبن عبداﷲبن حسن، معروف به مالقی نحوی. رجوع به مالقی... شود.

ابوبکر. [اَ بو ب َ] (اِخ) ازرقی هروی حکیم زین الدین. رجوع به ازرقی مکنی به ابوبکر... شود.

ابوبکر. [اَ بو ب َ] (اِخ) کنیت احمدبن علی بن ثابت معروف بخطیب، صاحب تاریخ بغداد. رجوع به خطیب احمدبن علی شود.

ابوبکر. [اَ بو ب َ] (اِخ) کنیت احمدبن علی رازی. رجوع به رازی ابوبکر احمد... شود.

ابوبکر. [اَ بو ب َ] (اِخ) کنیت احمدبن علی بن معجور الاحشاد. رجوع به ابن الاخشید ابوبکر... شود.

ابوبکر. [اَ بو ب َ] (اِخ) کنیت احمدبن عمربن مهیر. رجوع به خصاف احمد... شود.

ابوبکر. [اَ بو ب َ] (اِخ) کنیت احمدبن محمد طالقانی. رجوع به احمد... شود.

ابوبکر. [اَ بو ب َ] (اِخ) کنیت اخشید صاحب مصر و شام و حجاز، محمدبن ابی محمد طغج فرغانی. رجوع به اخشید محمدبن ابی محمد شود.

فرهنگ فارسی آزاد

اَبُوبَکر، عَبْدُاللهِ ابن اَبی قحافَه ملقب به صدیق و عتیق از اصحاب حضرت رسول و پدر عایشه زوجهء آن حضرت و خلیفهء اَوّل از خلفای راشدین است که بمدت دوسال و سه ماه خلافت کرد،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری