معنی تحرک در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

تحرک. [ت َ ح َرْ رُ] (ع مص) جنبیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جنبیدن و حرکت کردن. (فرهنگ نظام).ضد سکون. (اقرب الموارد) (قطر المحیط):
گام بگام او چه تحرک نمود
میل بمیلش به تبرک ربود.
نظامی.
|| تحرک شظاه؛ از عیبهایی است که برای اسب پدید می آید و شظاه، استخوانی است چسبیده به ذراع. و این عیب بر اسب دشوارتر از عیب انتشار (باد گرفتن پی ستور) است. (از صبح الاعشی ج 2 ص 27).

فرهنگ معین

(مص ل.) جنبیدن، (اِمص.) جنبش،

فرهنگ عمید

حرکت کردن، جنبیدن، جنبش داشتن،

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

جنبش

کلمات بیگانه به فارسی

جنبش

مترادف و متضاد زبان فارسی

تکان، جنب‌وجوش، جنبش، حرکت، پویایی، جنبیدن، به حرکت‌آمدن، دنیامیسم، به‌حرکت درآوردن،
(متضاد) آرامش، تحجر، سکون

فرهنگ فارسی هوشیار

جنبیدن، حرکت کردن جنباکی ‎ (مصدر) جنبیدن، (اسم) جنبش. -3 انفعال. جمع: تحرکات. یا تحرک و سکون. جنبش و آرامش.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر