معنی دافع در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
دافع. [ف ِ] (ع ص) مانع. (مهذب الاسماء). بازدارنده. (آنندراج). راننده. دورکننده و رد باطل کننده. واقی. (منتهی الارب). دفعکننده. (آنندراج): حکم او را مانعی و قضای او را دافعی نباشد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 330).
تا فروآید بلایی دافعی
چون نباشد از تفرع شافعی.
مولوی.
- دافعالحراره، دوردارنده ٔ گرمی.
- دافعالنوم، دورکننده ٔ خواب.
- دافع تب، دافع حمی، تب بر.
|| ناقهدافع؛ شترماده که فله بازگیرد در پستان پیش از زادن. (منتهی الارب). || (اِ) صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: نزد اطباء دوائیست زایل کننده مر ماده را از ظاهر بباطن بدفع قوی. و تمامیت این معنی بوسیله ٔ برودت باشد و غلظت جوهرمانند شی ٔ قابض. و دافعه قوه ای است که دفع فضلات کند. چنانکه دربحرالجواهر گفته. || و دفع قوت نزد منجمان از انواع و اتصال باشند و شرح آن ضمن معنی اتصال بیاید. انشأاﷲ تعالی. || (اِخ) نامی از نامهای خدای تعالی. (مهذب الاسماء). بازدارنده ٔ بلا. (مهذب الاسماء).
دفع کننده، دورکننده، حامی، جمع دافعون. [خوانش: (فِ) [ع.] (اِفا.)]
دفعکننده، پسزننده، دورکننده،
مانع، بازدارنده، راننده، جهیده