معنی دلخواه در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
دلخواه. [دِ خوا / خا] (ن مف مرکب) که دل خواهد. دل خواسته. آنچه دل بخواهد. آنچه دل آرزو کند. هر چیزکه مطلوب باشد. خوب. مرغوب. (آنندراج). نیکو. محبوب. پسندیده. دوست داشتنی. مورد پسند. آنچه بر مراد و خواهش دل باشد و هر چیزی که محبوب بود. (ناظم الاطباء). دلپسند. مطلوب. موزون. دلپذیر. محبوب:
نباری بر کف دلخواه جز زر
چنان چون بر سر بدخواه جز بیر.
دقیقی.
چو مشک آن دو گیسوی دو ماه تو
که بودند همواره دلخواه تو.
فردوسی.
سیاوش چو خورشید و او ماه بود
خور و ماه با هم چه دلخواه بود.
فردوسی.
تا بهر چشم خوش و خرم و دلخواه بود
عارض ساده و زلفین پر از حلقه و چین.
فرخی.
مشاطه شد آراست آن ماه را
مرآن مهربان دخت دلخواه را.
شمسی (یوسف و زلیخا).
دو چشم داشت نژند آن ستمگر دلجوی
دو زلف داشت دوتاه آن سمنبر دلخواه.
معزی.
میانشان یکی ماه دلخواه بود
که دخت شه و بر بتان شاه بود.
اسدی.
دلخواه تر ثناها آن است که بر زبان گزیدگان و اشراف رود. (کلیله و دمنه).
شکسته دیگ سیاهی نهنددر بستان
ز بهر چشم چو شد بوستان خوش و دلخواه.
سوزنی.
ای از بتان دلخواه تو، در حسن شاهنشاه تو
ما را بگوی ای ماه تو کز آسمان کیستی.
خاقانی.
چنین شیرین و دلخواهت چرا کرد
که شیرین را به مهرت مبتلا کرد.
نظامی.
سماع خرگهی در خرگه شاه
ندیمی چند موزون طبع و دلخواه.
نظامی.
بودند فتاده آن دو دلخواه
تا نیمه ٔ روز بر گذرگاه.
نظامی.
پیل بچگانند اندر راهتان
صید ایشان هست بس دلخواهتان.
مولوی.
دو پستان که امروز دلخواه اوست
دو چشمه هم از پرورشگاه اوست.
سعدی.
هرچند پادشاه اسلام را دلخواه نبود که او را هلاک گرداند لیکن مصلحت کار ملک را آن حکم فرمود. (تاریخ غازانی ص 101). ممکن که بسبب قصور فهم و اهمال راوی بعضی از آن جمله فوت شده باشد و معهذا دلخواه بود که در تنقیح حکایات اجتهادی هرچه تمامتر رود. (رشیدی). مشهور است مواضع جان پرور و مقامات متفرجات دلخواه... (ترجمه ٔ محاسن اصفهان آوی ص 24).
دل نشینی ز عدم نامده واله بوجود
نیست دلخواه کسی، شادم اگر دل تنگم.
واله هروی (از آنندراج).
|| آرزو. مراد. منظور:
دگر باره نفرت [از خلق] بزد راه من
شد آن کار برعکس [می خوارگی] دلخواه من.
نزاری قهستانی.
قضایا و حوایج و مهمات اهل شهر بر حسب دلخواه و ارادت ایشان ساخته می گردانید. (تاریخ قم ص 5). چه چیز از ما صادر شده است بر خلاف ارادت و دلخواه شما. (تاریخ قم ص 254).
بهجت افزای جان و راحت دل
هرچه دلخواه توست از آن حاصل.
؟
- به دلخواه، برمراد. مطلوب. موافق میل:
بدر این منزل ویرانه بدلخواه من است
از اقالیم جهان شهر سپاهان کم گیر.
مولانا بدر چاچی (از آنندراج).
|| به طوع. به رضا. مقابل ستم و جور و کره و جبر. به استبداد رای. چنانکه خواهد.بی قید و شرطی. به میل خود. سر خود. به میل. به اراده و خواست: بسیار بود که راوی بر حسب دلخواه خود زیادت و نقصان کرده. (رشیدی).
دلخواه زهری خورده ام شهد و شکر را خجلتی
روی و نشاط و عیش رازیبا غمی خوش کرده ام.
؟ (از آنندراج).
- امثال:
جناغ (جناب) دلخواه یا دلبخواه شکسته بودن: جناغ دلخواه نکشیده ایم، به قبول خواهشهای او مجبور نباشم. (امثال و حکم دهخدا).
دلخواه ایخورین، یا حاکم حکم کرده، ایخورین، در لهجه ٔ لران به معنی میخورید باشد، لری در شهر جمعی را دید که شراب می نوشیدند و زمختی دبشی شراب را هر نوبت روی ترش کرده ابروان در هم می کشیدند. لر یقین کرد که خوردن چیزی بدین عفوصت و زفتی به دلخواه نتواند بود و البته آنان را حاکم به کیفر گناهی بدین کار ملزم و مجبور کرده است. ازاین رو پرسید که آیا این را به اختیار می خورید یا حاکم فرمان داده است. (امثال و حکم).
- به دلخواه، طوعاً. بی کره. بی اجبار. (یادداشت مرحوم دهخدا). به رضا. به اختیار. اختیاراً.
- امثال:
آش را به دلخواه نمی پزند، هر کاری اسباب و لوازم خاص و رسم و قاعده ٔ معلوم دارد. (امثال و حکم دهخدا).
|| معشوق. (برهان). معشوقه. محبوب. محبوبه. دلبر:
به مجلس اندر تا ایستاده ای دل من
همی طپد که مگر مانده گردی ای دلخواه.
فرخی.
گر گلاب از قبل بوی کنی نیز مکن
وقت گل خوش نبود بوی گلاب ای دلخواه.
فرخی.
پشت بدخواهان شکن بر فرق بدگویان گذر
پیش بت رویان نشین نزدیک دلخواهان گراز.
منوچهری.
بویدبه سحرگاهان، از شوق بناگاهان
چون نکهت دلخواهان بوی سمن و سنبل.
منوچهری.
همی ترسم ز دلخواهان و یاران
چنان کز دشمنان و کینه داران.
(ویس و رامین).
برافروخت رخ زآن سخن ماه را
چنین پاسخ آورد دلخواه را.
اسدی.
چشمی که ترا دیده بود ای دلبر
خود چون نگرد بروی دلخواه دگر؟
؟ (از کلیله و دمنه).
داده ست جفای روزگار ای دلخواه
بر موی سیاه من سپیدی را راه.
ادیب صابر.
گفتم پس از آن روز وصال ای دلخواه
شبهای فراقت چه دراز آمد ای ماه.
خاقانی.
به نومیدی دل از دلخواه برداشت
به دارالملک ارمن راه برداشت.
نظامی.
ملک چون جلوه ٔ دلخواه نو دید
تو گفتی دیودیده ماه نو دید.
نظامی.
ندهد دل به هیچ دلخواهی
نبرد با کسی بسر ماهی.
نظامی.
کسی را کآنچنان دلخواه باشد
همه جائی تماشاگاه باشد.
نظامی.
ولیکن دلش میل آن ماه داشت
که الحق فریبنده دلخواه داشت.
نظامی.
ای بخت سرکش تنگش به برکش
گه جام زر کش گه لعل دلخواه.
حافظ.
عیشم مدام است از لعل دلخواه
کارم به کام است الحمدﷲ.
حافظ.
|| شرط و گرو. (ناظم الاطباء).
دلخواسته، آنچه بر وفق آرزو و مراد و خواهش دل باشد،
بابطبع، پسند، دلپذیر، دلپسند، مرغوب، مطبوع، مطلوب
آنچه دل آرزو کند