معنی سبحان در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
سبحان. [س ُ] (ع مص) پاک کردن خدا را از بدی. (غیاث). سبحان اﷲ گفتن. (از اقرب الموارد). رجوع به سبحان اﷲ شود.
سبحان. [س ُ] (ع ص) پاک و منزه. مقدس:
کجا ز عیب ملوک زمانه یاد کنند
بری بود ز نقایص چو خالق سبحان.
فرخی.
زآن روز که جز خدای سبحان را
بر کس نرود ز خلق سلطانی.
ناصرخسرو.
و گویند سبحانک ما عبدناک حق عبادتک، بار خدایا تو را بسزاواری نمی پرستیم. (قصص الانبیاء ص 6). سبحان من الف بین الثلج و النار؛ پاکا خداوندی که سازگاری داد میان برف و آتش. (قصص الانبیاء). || (اِخ) خداوند. اﷲ. باریتعالی:
وقت زلت بترس از سلطان
وقت عصیان نترس از سبحان.
سنائی.
توان در بلاغت بسحبان رسید
نه در کنه بیچون سبحان رسید.
سعدی.
سبحان. [س ُ] (ع مص) دوری و پاکیست مر خدای را از زن و فرزند، منصوب علی المصدریه کأنّه قال اُبَرِّی ُٔ اﷲ من السوء براءه، او معناه السرعه الیه و الخفه فی طاعته او السرعه الی هذه اللفظه. (منتهی الارب). بپاکی یاد کردن اﷲ تعالی را. (غیاث): سبحان اﷲالذی لایموت ابداً. (تاریخ بیهقی). || (صوت) در تعجب گویند: سبحان من کذا و لم ینون لأنه عندهم معرفه و فیه شبه التأنیث. (از منتهی الارب). سبحان من کذا؛ تعجب است و آن بر معنی اضافه است یعنی سبحان اﷲ. اعشی گفت: سبحان من علقمه الفاجر.
حجاج پرسید که این عجوز چه میکند؟ گفتار و صبوری وی باز نمودند گفت سبحان اﷲ العظیم ! (تاریخ بیهقی). غزنین از وی نمی ستانند سبحان اﷲ. (تاریخ بیهقی).
سبحان اللَّه جهان یعنی چون شد
دیگرگون باغ و راغ دیگرگون شد.
منوچهری.
سبحان اللَّه فراخ چون چه
چون رخصت های بوحنیفه.
سنایی.
سبحان اللَّه مرا نگوید کس
تا من چه سزای بند سلطانم.
مسعودسعد.
سبحان اﷲ با هزارپایی که داشت چون اجلش فرا رسید... (گلستان سعدی). و گاه با «ای » آرند: ای سبحان اﷲ! ندانی که مرغان دروغ نگویند. (سندبادنامه ص 99).
- سبحانه و تعالی، پاک و منزه خدای بزرگ: مجموع روزگار خود برضای حق سبحانه و تعالی گذرانیده. (تاریخ قم ص 7).
حق سبحانه و تعالی ایام عمر مولانا... کافی الکفاه. (تاریخ قم ص 4). رعایت رضای ایزد سبحانه و تعالی و تحری مرضات او در... بوده است. (سندبادنامه ص 217). حق سبحانه و تعالی فرماید. (گلستان سعدی).
|| انت اعلم بما فی سبحانک، یعنی به آنچه در نفس تست. (از اقرب الموارد). || سبحانی ما اعظم شأنی، شطحی است منسوب بجنید:
بیش از این گر دو حرف برخوانی
ترسمت برجهی که سبحانی.
(خط مؤلف بدون ذکر نام شاعر).
سبحان. [س َ] (اِخ) بطنی از قبیله ٔ جنب. (از صبح الاعشی ج 1 ص 326).
به پاکی یاد کردن خداوند را، سبحانالله گفتن،
(اسم، صفت) از نامهای خداوند: توان در بلاغت به سحبان رسید / نه در کنه بیچون سبحان رسید (سعدی۱: ۳۵)،
[قدیمی] دور و پاکیزه ساختن، تنزیه کردن،
تنزیه، تنزیه کردن، سبحاناله گفتن، خدا را به پاکییاد کردن، پاک بودن، پاکیزه کردن، پاک، منزه
پاک و منزه، مقدس
سُبحان، (سَبَحَ- یَسْبَحُ) تسبیح گفتن- سبحان الله گفتن- پاک و مقدس بودن- منزّه بودن- (بحثی لغوی در باب کلمه سبحان در صفحه 860 قاموس ایقان مندرج است)