معنی مخاطب در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

مخاطب. [م ُ طِ] (ع ص) روبروسخن گوینده. (غیاث) (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). خطاب کننده و روبرو سخن گوینده. (ناظم الاطباء). || خشم و عتاب کننده. (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء). || آنکه نام می برد و لقب می نهد دیگری را. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون).

مخاطب. [م ُ طَ] (ع ص) کسی که به وی سخن گفته شود. (غیاث) (آنندراج). خطاب کرده شده و آنکه در روی به وی سخن می گویند و آنکه به وی سخن گفته شود. (ناظم الاطباء). || (در اصطلاح صرفی) مقابل متکلم. طرف خطاب. آنکه سخن متکلم را رویاروی استماع می کند. آنکه روی سخن گوینده به سوی اوست. مقابل مغایب. آنکه گوینده بدو خطاب کند. || نام و لقب کرده شده. (غیاث) (آنندراج). نام برده شده ولقب گذاشته شده. (ناظم الاطباء). || خشم و عتاب کرده شده. (غیاث) (آنندراج) (از ناظم الاطباء).

فرهنگ معین

(مُ طَ) [ع.] (اِمف.) کسی که با او سخن می گویند.

فرهنگ عمید

کسی که دیگری با او سخن می‌گوید، طرف خطاب و صحبت،

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

بیننده، شنونده

مترادف و متضاد زبان فارسی

اسم شنونده، مستمع،
(متضاد) متکلم، گوینده

فرهنگ فارسی هوشیار

روبرو سخن گوینده، خشم و عتاب کننده

فرهنگ فارسی آزاد

مُخاطِب، خطاب کننده، سخن گوینده، صحبت کننده،

مُخاطَب، طرف خطاب، طرف صحبت، آنکه مورد خطاب قرار گیرد،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری