معنی مربوط در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
مربوط. [م َ](ع ص) بسته.(منتهی الارب). محکم کرده و بسته شده.(از اقرب الموارد). بند کرده شده. || متعلق. منسوب.(ناظم الاطباء). وابسته. ربط داده شده.
- مربوط بودن با کسی، با او پیوستگی یا دوستی یا آمد و رفت داشتن. با وی در ارتباط بودن. با او رابطه داشتن: در قزوین با خواجه افضل ترکه مختلط و مربوط بود.(عالم آراء از فرهنگ فارسی معین).
- مربوط بودن کاری یا سخنی به کسی، متعلق بدو بودن. او را در آن کار سهمی و نفعی بودن. او را در آن امر حقی و دخلی بودن.
- مربوط کردن، ربط دادن. بهم پیوستن.
|| مرتب.(ناظم الاطباء). بهم پیوسته. مرتبط با هم. دارای رابطه و پیوند.
- سخن مربوط، سخنی که مبتدا و خبرش معلوم و مرتب و منظم باشد. مقابل سخن نامربوط که در آن موضوع ها بهم ربطی ندارند و کنایه از پرت و پلا و جفنگ و بی معنی است.
(مَ) [ع.] (اِمف.) بسته شده، وابسته، دارای پیوند.
بستهشده، وابسته، بربسته،
پیوسته، پیونددار، وابسته
مرتبط، منوط، وابسته، منسجم، باانسجام، صحیح، درست،
(متضاد) نامربوط، بیربط
محکم کرده و بسته شده، پروریده
مَربُوط، بسته و محکم شده، در فارسی به معنای دارای نسبت و دارای رَبط مصطلح است و ربط هم در فارسی به معنای وابستگی، نسبت، پیوند و بستگی متداول است،