مورچه در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
مورچه. [چ َ / چ ِ] (اِ مصغر) مصغر مور یعنی مور خرد و کوچک. (ناظم الاطباء). مور خرد. ذره. ذر. (حاشیه ٔ برهان چ معین). مصغر مور است هم چنانکه باغچه مصغر باغ باشد. (از برهان). نوعی از مور که به غایت خرد باشد. (غیاث) (آنندراج): ذره، مورچه ٔ خرد. (ترجمان القرآن). نمل، مورچه ٔ خرد. (دهار). مورچه ٔ ریزه. (منتهی الارب). || به معنی مور است. (جهانگیری). حسبانه نمل. نمله. میروک. (یادداشت مؤلف). مطلق مور. حشره ای است از راسته ٔ نازک بالان که تیره ٔ خاصی را به نام مورچگان در این راسته به وجود می آورد. مورچه جانوری است اجتماعی و دارای انواع گوناگون، که برخی از گونه های آن گوشتخوار و خطرناکند و چون دسته جمعی حمله می کنند هر جانوری را که غافلگیر کنند بزودی از پای درمی آورند و همه ٔ اعضای او را می خورند و اسکلتی از آن برجای می گذارند. مورچه های یک لانه سه دسته اند: 1- مورچه های کارگر که بی بالند و به گردآوری دانه و کندن لانه می پردازند. 2 و 3- مورچه های نر و ماده که چهار بال دارند. بالهای جنس ماده (ملکه) پس از جفت گیری می افتد و عمر آنها یک سال است. و کارشان فقط تخمگذاری است. عمر مورچه های نر فقط دو هفته است یعنی پس از جفت گیری می میرند و عمر مورچه های کارگر بین هشت تا ده ماه است. مورچه ها از نظر هوش و غریزه کاملند و تاکنون در حدود 2000 گونه مورچه در روی زمین شناخته شده که همه دارای زندگی و قوانین اجتماعی کاملند وبسیار اتفاق می افتد که فردی منافع خود را فدای منافع جمع می کند: عقیفان، مورچه های درازپا که در مقابر وخرابه باشد. (منتهی الارب). شیقتبان. طثرح. طبرج. (منتهی الارب). نمل. (منتهی الارب) (دهار). نمله. قردوع.دیسمه. ذر. دبی [دَ با]. قمل. دمه. دسمه. دنمه. دنامه: عقفان، جد مورچه های سرخ. دعاع، مورچه های سیاه بازو. دعبوب، مورچه ای است سیاه. دعابه و دبدب، رفتارمورچه ٔ درازپای. رمه، موق، مورچه ٔ پردار. سمسم، حبی، جُبی ̍؛ مورچه ٔ سرخ. عجروف، مورچه ٔ درازپا تیزرو. نماه؛ مورچه ٔ ریزه. منمول، طعام مورچه رسیده. علس، نوعی از مورچه. هبور؛ مورچه ٔ ریزه. اجمان، مورچه ٔ سیمین (واحد آن جمانه است). (دستورالاخوان):
پی مورچه بر پلاس سیاه
شب تیره دیدی دو فرسنگ راه.
فردوسی.
دشمن خواجه به بال و پر مغرورمباد
که هلاک و اجل مورچه بال و پر اوست.
فرخی.
آفرین بر مرکبی کو بشنود در نیمه شب
بانگ پای مورچه از زیر چاه شصت باز.
منوچهری.
لوطیکان چون رده ٔ مورچه
پیش یکی و دگری براثر.
سوزنی.
او خواندم به سخره سلیمان ملک شعر
من جان به صدق مورچه ٔ خوان شناسمش.
خاقانی.
بینی از اژدهادلان صف زدگان چو معرکه
خانه ٔ مورچه شده چرخ ورای معرکه.
خاقانی
تجمل است حسود ترا دلیل فنا
چنان که مورچه را پربود نشان هلاک.
عبدالواسع جبلی.
به دست عشق چه شیر سیه چه مورچه ای
به دام هجر چه باز سفید و چه مگسی.
سعدی.
- مثل مورچه، بسیار خرد. سخت ریز و خرد. (یادداشت مؤلف).
- || آزوقه و زاد و نوا و توشه گرد کننده. (امثال و حکم دهخدا).
- مورچه ٔ سفید، موریانه. چوبخوارک. کرم چوبخواره. (یادداشت مؤلف). و رجوع به موریانه شود: تا این مورچه ٔ سفید بیامد و مر عصا را بخورد. (ترجمه ٔ تاریخ طبری بلعمی).
|| عده ٔ کثیر. (امثال و حکم دهخدا). مثل مور و ملخ. || خط نورسته ٔ زیبایان. خط سبز خوبان. (از یادداشت مؤلف):
سؤال کردم و گفتم جمال و حسن ترا
چه شد که مورچه بر گرد ماه جوشیده ست.
سعدی (گلستان).
چون مورچه از عارض رنگین کدام خوبان روییده است. (کتاب المعارف).
- مورچه ٔ خط، کنایه است از خط نورسته ٔ خوبان. (از یادداشت مؤلف):
ای مورچه ٔ خط بدمیدی آخر
بر گرد مهش خط بکشیدی آخر.
عطار.
- مورچه ٔ عنبرین، ریش نورسته ٔ خوبان. (ناظم الاطباء). کنایه از خط خوبان و نوخطان است. (برهان) (آنندراج).
- مورچه ٔ مشکین پر، کنایه است از خط نورسته ٔ خوبان. (از یادداشت مؤلف):
سپه آورد خطت مورچه ٔ مشکین پر
تا تو از مملکت حسن شوی عزل پذیر.
سوزنی.
|| شبه سفید. ودع. ودعه. شبه سپید خرد. منقاف خرد و سپید. شبه سفید است که از دریا برآرند و شکاف آن همچون شکاف هسته ٔ خرما باشد و به هندی کوری گویند و دفع چشم زخم را بر گردن کودکان آویزند. مهره. (یادداشت مؤلف). ببین و بترک (در تداول عامه). میقب، مهره ای که مورچه خوانندش. (منتهی الارب). ودعه؛ شبه سپید که از دریا برآرند... و به فارسی مورچه خوانند. (منتهی الارب). || موریانه. (ناظم الاطباء). زنگ که در ذات آهن دررود. (غیاث) (آنندراج). موریانه را نیز گویند و آن زنگاری باشد که در تیغ و آیینه و فولاد و امثال آن افتد. (برهان). || جوهر شمشیر و خنجر و کارد. مور.
- مورچه ٔ شمشیر (خنجر یا تیغ)، پرند و آب آن. ذری السیف. (یادداشت مؤلف). جوهر شمشیر:
آن کو گهر مدح تو بر تیغ زبان راند
چون مورچه ٔ تیغ نشیند به گهر بر.
سیف اسفرنگی.
ماهچه ٔ توغ او قلعه ٔ گردون گشاد
مورچه ٔ تیغ او ملک سلیمان گرفت.
خاقانی.
آن جهانگیر که شیرینی جان بدخواه
گاه هیجا خورش مورچه ٔ خنجر کرد.
امیرخسرو دهلوی.
|| آبگینه ٔ سیاه کوچک. || مرد حقیر و ضعیف و نحیف. (ناظم الاطباء). کنایه از کسی که به غایت ضعیف و نحیف و حقیر باشد. (برهان). مثل مور. رجوع به ترکیبات مور شود.
(چِ) (اِ.) حشره ای است از راسته نازک بالان که تیره خاصی را به نام تیره مورچگان در این راسته به وجود می اورند.
حشرهای کوچک با بدنی سه قسمتی که بهصورت اجتماعی زندگی میکند،
نمل، مورک
میروک
مورک
نمل
(اسم) حشره ایست از راسته نازک بالان که تیره خاصی را بنام تیره مورچگان در این راسته بوجود میاورد. مورچه جانوریست اجتماعی و آن دارای گونه های بسیار میباشد و مخصوصا برخی گونه های نواحی حاره مورچه های خطرناک و گوشتخوارند و چون بطور دسته جمعی حمله میکنند هر جانوری را که غافلگیر کنند بزودی از پای در میاورند و در مدت قلیلی همه عضلات و انساج جانور را مورد طعمه قرار داده اسکلتی از او بر جای میگذارند. مورچه های یک لانه به سه دسته تقسیم میشوند: عده ای مورچه های کارگرند که عموما فاقد بال هستند و کار آنها جمع آوری دانه ها و مواد غذایی و حفر لانه و نگهداری تخمها و نوزادان میباشد. تعداد کمی از افراد یک لانه مورچه های نر و ماده هستند که دارای چهار بال نازک میباشند. مورچه ها حشراتی هستند که از نظر هوش و غریزه طبیعی کاملند. بین شکم و تنه این حشرات پایه ای وجود دارد که بوسیله آن شکم میتواند حرکات زیادی در جهات مختلف انجام دهد. مورچه های کارگر دارای سر کوچکی هستند در صورتیکه نرها و ماده ها دارای سر بزرگند. آرواره های این حشره نسبه قوی است و پاهایش به چنگال ختم میشوند. بالهای جنس ماده حشره مذکور پس از جفتگیری می افتند. عمر مورچه های کارگر بین 8 تا 10 ماه و مورچه ماده (ملکه) یک سال و مورچه های نر فقط دو هفته است یعنی پس از جفتگیری با ماده میمیرند. کار ملکه بارور شده فقط تخم گذاری است. مورچه های عمله تخم ها را جمع میکنند و پس از آنکه لاروها بیرون آمدند آنها را مواظبت کرده غذا میدهند. نوزاد ها معمولا در پیله سفیدی قرار دارند. بالغ بر 2000 گونه مورچه تاکنون در روی زمین شناخته شده که همه دارای زندگی و قوانین اجتماعی کاملند و بسیار اتفاق می افتد که فردی منافع شخصی خود را فدای منافع جمع می کند مور جمع: مورچگان. یا مورچه سفید. موریانه یا مورچه عنبرین. خط زیبا رویان . یا روی مورچه سوار بودن. بسیار کند راه رفتن، جوهر شمشیر و خنجر و کارد: } آن جهانگیر که شیرینی جان بدخواه گاه هیجا خورش مورچه خنجر کرد. { (امیر خسرو)