پرورش در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
پرورش. [پ َرْ وَ رِ] (اِمص) اسم مصدر از پروردن. عمل پروردن. تیمار. مراعات. رعایت. تربیت. تربیه. تعلیم. تأدیب. ترشیح:
برای پرورش جسم جان چه رنجه کنم
که حیف باشد روح القدس بسکبانی.
(منسوب به رودکی).
پرورش جان به سخنهای خوب
سوی خردمند مهین جنت است.
ناصرخسرو.
شه از خواب دوشینه سر برگرفت
نیایش گری کردن از سر گرفت
به نیکی ز نیکی دهش یاد کرد
بدان پرورش عالم آباد کرد.
نظامی.
زرّ ونقره گر نبودندی نهان
پرورش کی یافتندی زیر کان.
مولوی.
توانائی تن مدان از خورش
که لطف حقت میدهد پرورش.
سعدی (بوستان).
آنکه با معدلتش در همه آفاق نباشد
از پی پرورش بره به از گرگ شبانی.
ابن یمین.
|| فرهنگ. تمدن. تربیت حسنه. حسن تربیت. کنایه از علم و حکمت، چه پرورش آموز علم و حکمت آموز را گویند. (برهان قاطع):
ازو اندرآمد همی پرورش
که پوشیدنی نو بد و نو خورش.
فردوسی.
بیاری دادار نیکی دهش
همش مهر دل بود و هم پرورش.
فردوسی.
گمانی بدان بردکو را بخواب
خورش کرد بر پرورش بر شتاب.
فردوسی.
|| پرستش. پرستیدن:
به نیکی ز نیکی دهش یاد کرد
بدان پرورش عالم آباد کرد.
نظامی.
|| (اِ) خوراک. خورش. طعام. غِذاء. تغذیه:
یکی روی بنمای تا زین خورش
که باشد همی شاه را پرورش.
فردوسی.
فراوان نبد آن زمان پرورش
که کمتر بد از کشتنی ها خورش.
فردوسی.
بجز مغز مردم مده شان خورش
مگر خود بمیرند از آن پرورش.
فردوسی.
از آن ساختندی بخوان بر خورش
بدین گونه بد شاه را پرورش.
فردوسی.
بدی پنج مرده مر او را خورش
بماندند مردم از آن پرورش.
فردوسی.
جز از ترف و شیرش نبودی خورش
فزونیش رُخبین بدی پرورش.
فردوسی.
اگر هست نزد تو چیزی خورش
که تن را بود زان خورش پرورش.
فردوسی.
بدو گفت یاری کن اندر خورش
که مرد از خورشها کند پرورش.
فردوسی.
چو از گوشت درویش باشد خورش
ز چرمش بود بی گمان پرورش.
فردوسی.
که فردات زآنگونه سازم خورش
کزو باشدت سر بسر پرورش.
فردوسی.
چو آن کرم را بود گاه خورش
ز ارزیز جوشان شدش پرورش.
فردوسی.
ز ماهی بود مردمان را خورش
ندارند چیزی جز این پرورش.
فردوسی.
هر آنکس که زی کرم بردی خورش
ز شیر و برنج آنچه بد پرورش.
فردوسی.
دهان باز کن تاخوری زین خورش
از آن پس چنین بایدت پرورش.
فردوسی.
بسازید چیزی که شاید خورش
نباید که کم باشد از پرورش.
فردوسی.
چنین هم نگهدار تن در خورش
نباید که بگزایدت پرورش.
فردوسی.
که باشد مر آن اژدها را خورش
بدینگونه باید ترا پرورش.
فردوسی.
به پنجاه آب و خورش برنهد
دگر آلت پرورش برنهد.
فردوسی.
چو جویند گاه پرستش خورش
ز گوشت ددانشان بود پرورش.
فردوسی.
توانگر که تنگی کند در خورش
دریغ آیدش پوشش و پرورش.
فردوسی.
گر ایدون که شاید بدینسان خورش
مبادات بر تن جز این پرورش.
فردوسی.
چنین جای بودش خرام و خورش
که باشدش از خوردنی پرورش.
فردوسی.
از این هرکه یک میوه یابد خورش
یکی هفته بس باشدش پرورش.
اسدی (گرشاسب نامه).
آموزش، تعلیم، غذا، خورش. [خوانش: (پَ وَ رِ) [په.] (اِمص.)]
عمل پروردن: پرورش ماهی،
تربیت،
(اسم) مجموعۀ هنجارهای جامعه، آداب،
[قدیمی] پرورده شدن،
(اسم) [قدیمی] خورش، خوراک،
* پرورش دادن: (مصدر متعدی)
پروراندن،
تربیت کردن،
* پرورش یافتن: (مصدر لازم) = پرورش
تادیب، تربیت، تعلیم، آموزش، بارآوردن، پروراندن، خوراک، طعام، غذا، پرواربندی
تعلیم، مراعات، تیمار، تربیت، تادیب، رعایت