معنی کلبه در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

کلبه. [ک ُ ب َ / ب ِ] (اِ) خانه ٔ کوچک تنگ و تاریک را گویند. (برهان) (ناظم الاطباء). خانه ٔ محقر و تنگ و تاریک بود. (فرهنگ جهانگیری). خانه ٔ کوچک و تیره. (از انجمن آرا) (از آنندراج). خانه ٔ کوچک. (غیاث). خانه ٔ خرد و محقر. (فرهنگ رشیدی). خانه ٔ حقیرو بی برگ. خانه ٔ محقر و ویران، چون کلبه ٔ درویش و کلبه خرابه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا):
محنت زده ای که کلبه ای داشت به دشت
در نعمت و نازدیدمش دی می گشت
گفتمش که یافتی گفتا نی
بوطالب نعمه دی بر این دشت گذشت.
انوری (از فرهنگ جهانگیری).
کلبه ای کاندروبه روز و به شب
جای آرام و خورد و خواب من است.
انوری (از انجمن آرا).
وین که در کنج کلبه ای امروز
در فراق توام چو سنگ صبور.
انوری.
هرچند کلبه ٔ ما جای تو نوش لب نیست
با ما شبی به روز آر یک شب هزار شب نیست.
هاشمی (از امثال و حکم دهخدا ج 4 ص 2047).
- کلبه ٔ احزان، ماتم سرا و سرای عزاداران. (ناظم الاطباء). بیت الحزن. بیت احزان. مأوای یعقوب در مدت دوری از یوسف. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا):
شبی به کلبه ٔ احزان عاشقان آئی
دمی انیس دل سوگوار من باشی.
حافظ.
یوسف گم گشته بازآید به کنعان غم مخور
کلبه ٔ احزان شود روزی گلستان غم مخور.
حافظ.
حافظ مکن اندیشه که آن یوسف مه رو
باز آید و ازکلبه ٔ احزان بدرآئی.
حافظ.
اینکه پیرانه سرم صحبت یوسف بنواخت
اجر صبریست که در کلبه ٔ احزان کردم.
حافظ.
- || نزد صوفیه دلی باشد که پر غم از هجر معشوق است. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
- کلبه ٔ غم، کلبه ٔ احزان:
نه خاقانیم گر همی عزم تحویل
مصمم از این کلبه ٔ غم ندارم.
خاقانی.
|| حجره و دکان را نیز گفته اند. (برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از غیاث). کربج و کربق و قربق، معرب کلبه ٔفارسی است. (از المعرب جوالیقی ص 280)... و کلبه کاروانسرای باشد. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 495). حجره (اوبهی). دکان. حجره. عرب از آن قربق ساخته است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کربه. ظاهراً از پهلوی «کورپک » معادل «کرپک » ارمنی (کارخانه، دکان، میخانه)، معرب آن کربق، قربق و نیز کربج... (حاشیه ٔ برهان چ معین). دکان. کارخانه. (از فهرست و لف):
یکی کلبه ای ساخت اسفندیار
بیاراست همچون گل اندر بهار
ز هر سو فراوان خریدار خواست
بدان کلبه بر تیز بازار خواست.
فردوسی.
خریدار دیبای و فرش و گهر
به درگاه پیران نهادند سر
چو خورشید گیتی بیاراستی
بدان کلبه بازار برخاستی.
فردوسی.
یکی خانه بگزید و برساخت کار
به کلبه درون رخت بنهاد و بار.
فردوسی.
عطار به کلبه در با عود همی گفت
کاصل تو چه چیز است و چه چیزی ز بن و بار.
فرخی.
هر زمان دزد اندر افتد کلبه را غارت کند
مرغ چون بازاریان بر کار ناصابر شود.
منوچهری.
ز آهنگری رست و سالار گشت
پس از کلبه داری سپهدار گشت
بد آنگاه در کلبه با دود و دم
کنون است در بزم با ما بهم.
اسدی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
کلبه ای بود پر ز در یتیم
پرده ای پر ز لؤلؤ لالا.
مسعودسعد.
به امید ما کلبه اینجا گرفت
نه مردی بودنفع ازو وا گرفت.
سعدی (بوستان).
- کلبه ٔ بزاز، دکان بزاز. دکان پارچه فروش که پررنگ و نگار است:
تا ولایت بدو سپرده ملک
گشت گیتی چو کلبه ٔ بزاز.
فرخی.
نه باغ را بشناسی ز کلبه ٔ بزاز
نه راغ را بشناسی ز مجلس سلطان.
فرخی.
بازار ز رنگ او، چون کلبه ٔ بزاز
پالیز ز بوی او، چون خانه عطار.
لامعی.
باطنی همچو بنگه لولی
ظاهری همچو کلبه ٔ بزاز.
سنائی.
مجلس وعظ چون کلبه ٔ بزاز است آنجا تا نقدی ندهی بضاعتی نستانی. (گلستان).
- کلبه ٔ بقال، دکان بقال:
چشم ادب برسر ره داشتی
کلبه ٔ بقال نگه داشتی.
نظامی.
- کلبه ٔ بیطار، درمانگاه دامپزشک که چارپایان را مداوا کند:
مرکب ایمانت اگر لنگ شد
قصد سوی کلبه ٔبیطار کن.
ناصرخسرو.
- کلبه ٔ تاجر، تجارتخانه. جائی که بازرگان، متاعهای خویش در آن گرد آورد فروختن را:
باد همچون دزد گردد، هرطرف دیباربای
بوستان آراسته، چون کلبه ٔ تاجر شود.
منوچهری.
- کلبه ٔ حجامی، جائی که حجام مردم را مداوا کند. جایگاه حجامی:
چون قدم از گنج تهی باز کرد
کلبه ٔ حجامی خود باز کرد.
نظامی.
- کلبه ٔ زهد، دکان زهدفروشی. جائی که به ریا زهد و تقوی عرضه کنند:
ما کلبه ٔ زهد برگرفتیم
سجاده که می بردبه خمار.
سعدی.
- کلبه ٔ ضراب، ضرابخانه. جایگاهی که مسکوک زر و نقره سازند و عرضه کنند:
ستارگان چو درمها زده ز نقره ٔ خام
سپید و روشن، گردون چو کلبه ٔ ضراب.
معزی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- کلبه ٔ عطار، دکان عطرفروش. جائی که در آن عطر سازند و فروشند. کنایه از جای خوشبوی:
از روی نکو کاخ توچون خانه ٔ مانی
از زلف بتان بزم تو چون کلبه ٔ عطار.
فرخی.
مردمی و آزادطبعی زو همی بوید به طبع
همچنان کز کلبه ٔ عطار بوید مشک و بان.
فرخی.
از خانه به بازار همی گشتم یک روز
ناگاه فتادم به یکی کلبه ٔ عطار.
فرخی.
نه باغ را بشناسی ز کلبه ٔ عطار
نه راغ را بشناسی ز مجلس سلطان.
فرخی.
شاید که به جان، تنت شریف است از ایراک
خوشبوی بود کلبه ٔ همسایه ٔ عطار.
ناصرخسرو.
به روی کرده همه حجره بوستان ارم
به زلف کرده همه خانه کلبه ٔ عطار.
مسعودسعد.
و نسیم آن گرد از کلبه ٔ عطار برآرد. (کلیله و دمنه).
مردم همه دانند که در نامه ٔ سعدی
مشک است که در کلبه ٔ عطارنباشد.
سعدی (دیوان چ فروغی ص 572).
- کلبه ٔ قصاب، دکان قصاب. جایی که گوشت عرضه کنند و فروشند بدین جهت به جای نامطبوع اطلاق شود:
گلخن ایام را باغ سلامت مگوی
کلبه ٔ قصاب را موقف عیسی مدان.
خاقانی.
خان زنبور کلبه ٔ قصاب
کلبه ٔ نحل صحن بستان است.
خاقانی.
ای چو زنبور کلبه ٔ قصاب
که سر اندر سر دهن کردی.
خاقانی.
کلبه ٔ قصاب چند آرد برون
سرخ زنبوران خون آشام خویش.
خاقانی.
- کلبه ٔ گوهرفروش، دکان جوهرفروش. جائی پررنگ و نگار از الوان و اقسام جواهر: تو را به مرغزاری برم که زمین او چون کلبه ٔ گوهرفروش به الوان جواهر مزین است و هوای او چون کلبه ٔ عطار به نسیم مشک و عنبر معطر. (کلیله، یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- کلبه ٔ میمون، در بیت زیرا ظاهراً بمعنی خانه ٔ سعد است در علوم نجوم:
چرخ مقرنس نمای کلبه ٔ میمون اوست
نعش فلک تختهاش قطب کلیدان او.
خاقانی.
- کلبه ٔ نحل، کندوی عسل. جایی که مگس نحل لانه سازد:
خان زنبور کلبه ٔ قصاب
کلبه ٔ نحل صحن بستان است.
خاقانی.
- کلبه ٔ نداف، دکان پنبه زن. جایی که پنبه را زنند:
وان ابر همچو کلبه ٔ ندافان
اکنون چو گنج لؤلؤ مکنون است.
ناصرخسرو.
کهسار که چون رزمه ٔ بزاز بد، اکنون
گر بنگری ازکلبه ٔ نداف ندانیش.
ناصرخسرو (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
|| دکان می فروش. دکان خمرفروش. میکده. خانه ٔ خمار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کلبه شود. || بمعنی کنج و گوشه هم بنظر آمده است. (برهان) (از ناظم الاطباء). گوشه. (غیاث).
- کلبه ٔچمن، طرف چمن. گوشه ٔ چمن:
به کلبه ٔ چمن از رنگ و بوی باز کند
هزار طبله ٔ عطار و تخت بازرگان.
سعدی.

فرهنگ معین

(کُ بَ یا بِ) (اِ.) خانه کوچک، کومه.

فرهنگ عمید

خانۀ کوچک، خانه،
خانۀ روستایی،
[قدیمی] دکان،

حل جدول

خانه کوچک، خانه روستایی

آلبومی از داریوش خواجه نوری

فیلمی از جواد افشار

مترادف و متضاد زبان فارسی

آشیان، آلونک، زاغه، عریش، کاشانه، کوخ، کومه، لانه،
(متضاد) صرح، قصر، کاخ

فرهنگ فارسی هوشیار

خانه کوچک تنگ و تاریک را گویند، خانه کوچک و محقر و بی برگ و ویران

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر