معنی ابوذر در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

ابوذر. [اَ ذَرر] (اِخ) او راست: کتاب فضائل القرآن. (کشف الظنون).

ابوذر. [اَ ذَرر] (اِخ) احمدبن ابراهیم بن محمدحلبی، معروف به سبط العجمی. رجوع به احمد...، و رجوع به سبط العجمی شود. و حاجی خلیفه در موضعی نام او را احمدبن البرهان ابراهیم سبطبن العجمی آورده است.

ابوذر. [اَ ذَرر] (اِخ) حازم بن محمدبن یونس بن قیس بن ابی غرزه. محدث است.

ابوذر. [اَ ذَرر] (اِخ) شامی. محدث است. او از ابواسحاق الهمدانی و از او یحیی بن زکریا روایت کند.

ابوذر. [اَ ذَرر] (اِخ) طرسوسی. او راست: الخصال فی فروع الحنفیه.

ابوذر. [اَ ذَرر] (اِخ) عبدبن احمدبن محمد هروی مالکی.محدث مشهور. او در هرات و سرخس و بلخ و مرو و بصره و دمشق و مصر استماع حدیث کرد و دیری بمکه مجاور بودو با دارقطنی و جمعی کثیر از اهل حدیث صحبت داشت. او راست: تفسیری بر قرآن کریم. المستدرک علی الصحیحین. معجم الشیوخ. کتاب المناسک. وفات وی به سال 434 یا 436 هَ. ق. بوده است. و رجوع به عبدبن احمد... شود.

ابوذر. [اَ ذَرر] (اِخ) عبدالرحمن بن فضاله. محدث است و صفوان بن عمرو از او روایت کند.

ابوذر. [اَ ذَرر] (اِخ) عمربن ذرّبن عبداﷲبن زرارهبن مسعودبن معاویهبن منبه بن غالب بن وقش بن قاسم بن موهبهبن دعام کوفی همدانی. فقیه و محدث و قاضی. او مردی صالح و عابدی بلندمرتبت است. از عطاء و مجاهد روایت کند. وکیع و اهل عراق از او روایت کنند و از مرجئه است. وفات او در سال 155 یا156 هَ. ق. بود. رجوع به وفیات ابن خلکان، و رجوع به نامه ٔ دانشوران ج 1 ص 486 شود.

ابوذر. [اَ ذَرر] (اِخ) الغِفاری، و بعضی ابوالذر گفته اند و اکثر و اشهر اوّلی است. در نام و نسب او اختلافات بسیار است و مشهورتر جندب بن جناده و مادر او رمله بنت الوقعیه است از بنوغفار.یکی از کبار صحابه و از مؤمنین قدیم، گویند او پس از چهار کس ایمان آورد و سپس به بلاد خویش بازگشت و بدانجا ببود تا آنگاه که رسول صلی اﷲعلیه وآله بمدینه شد و از ابن عباس آرند آنگاه که ابوذر بعثت رسول بشنید به برادر خویش موسوم به انیس گفت برنشین و به این وادی شو و از آن مرد که مدعی است از آسمان او را آگاهی آرند خبر گیر و گفته ٔ او استماع کن و بمن بازگرد.انیس به مکه رفت و گفتارهای رسول بشنید و نزد ابوذرشد و گفت او را به مکه دیدم که مردم را بمکارم اخلاق میخواند و سخنان او شنیدم گفته های او از سنخ شعر نباشد. ابوذر گفت آنچه من میخواستم نه این بود و توشه و آب با خویش برداشت و بمکه رفت و به مسجد درآمد و در جستجوی آن حضرت بود و نمی خواست از کس پرسیدن و آن جستجو تا شب بکشید و در مسجد بخفت و شبانگاه علی علیه السلام وی را بدید و گفت مانا مرد غریب است گفت آری گفت برخیز تا بخانه شویم ابوذر گوید با علی برفتم و هیچ از من نپرسید و من نیز سوءالی از وی نکردم بامداد به مسجد بازگشتم و همه روز بدانجا ببودم و به شب به مضجع دوشین خود شدم بار دیگر علی علیه السلام بر من گذر کرد و گفت گاه آن نرسید که منزل خویش بدانی و مرا برپای داشت و با خویش ببرد و در این دو روز هیچ یک از ما از هم پرسشی نکردیم و شب سوم نیز علی علیه السلام بیامد و مرا بخانه برداشت و چون بیاسودیم علی گفت مرا نگوئی چه ترا به آمدن مکه داشت ؟ گفتم اگر پیمان کنی که مرا راه نمائی ترا خبر دهم و علی علیه السلام با من پیمان کرد و من بگفتم علی گفت او پیامبر است وآنچه بر وی آمده حق است و رسول خدای باشد چون بامداد درآید با من بیا پس در قفای وی بشدم تا بر رسول خدای درآمدیم و من رسول را به تحیت اسلام تحیت کردم و گفتم السلام علیک یا رسول اﷲ و من اول کسم که بر او صلوات اﷲعلیه به تحیت اسلام سلام گفته ام فرمود علیک السلام کیستی ؟ گفتم مردی از بنی غفار پس اسلام بر من عرضه داشت و من اسلام آوردم و شهادتین بر زبان راندم رسول بمن گفت به قوم خویش بازشو و آنان را آگاهی ده لکن امر خویش از اهل مکه پنهان دار چه بر حیات تو از آنان بیم دارم گفتم قسم به خدائی که جان من در قبضه ٔ قدرت اوست که بر سر جمع فریاد کنم و از مسجد بیرون شد و با آواز بلند شهادتین گفتن گرفت و اهل مکه بر وی هجوم کردند و بزدند تا بیفتاد و عباس عم رسول صلوات اﷲعلیه بیامد و خویشتن بر وی افکند و گفت وای بر شما آیا ندانید که او از قبیله ٔ غفار باشد و شما را در بازرگانی با شام بر قوم او گذر است و او را رها کرد. دیگر روز ابوذر کرده ٔ دی تکرار کرد و باز مشرکین انبوهی کردند و وی را بزدند در این کرّت نیز عباس خویشتن بر وی انداخت و وی را خلاص داد پس به قبیله ٔ خویش بازگشت و بخدایان عرب استهزاء و سخریه کردن آغاز کرد و پس از دیری بمدینه بازگشت و چون رسول صلوات اﷲعلیه وی را بدید نام او از یاد بکرده بود فرمود ابونمله ؟ گفت اسم من ابوذر است فرمود بلی ابوذر. و تا رحلت رسول صلوات اﷲعلیه در خدمت و مصاحبت آن حضرت بود پس از وفات ابوبکر به شام شد و تا روزگار خلافت عثمان بدانجا بزیست و چون او به اعمال معاویه در شام انکار می کرد و خرده ها میگرفت معاویه بعثمان شکوه کرد و عثمان او را به ربذه نفی کرد و ابوذر در سال 32 بدانجا درگذشت و ابن مسعود با عده ای از بزرگان صحابه از جمله حجربن عدی بن ادبر الکندی و مالک بن الحارث الاشتر و جوانی از انصار در آن وقت بر ربذه میگذشتند و چون از وفات وی آگاهی یافتند به جنازه ٔ او شدند و بر وی نماز گزاردند و به جامه ٔ جوانی انصاری کفن کردند و گویند آنگاه که ابن مسعود را به نماز گزاردن وی خواندند گفت این کیست گفتند ابوذر پس بگریست گریستنی طویل و گفت دریغا برادر و دوست من او تنها بزیست و تنها بمرد و خدای تعالی او را تنها برمیانگیزد خوشا به حال وی. و از ام ذرّ زوجه ٔ او روایت کنند که گفت چون وفات ابوذر نزدیک رسید من میگریستم ابوذر گفت سبب گریه چیست ؟ گفتم چگونه نگریم که تو در بیابان قفر از دنیا میروی و مرا جامه ای نیست تا کفن تو کنم گفت مژده باد ترا و گریه مکن که من از رسول خدا صلوات اﷲعلیه شنیدم که فرمود هر زن و مردی دو یا سه فرزند ایشان بمیرد و آنان بر مرگ فرزندان خویش شکیبائی کنند هرگز روی آتش دوزخ نبینند و ما را سه فرزند بمرد و ما بر مرگ آنان صبر کردیم و هم رسول صلوات اﷲعلیه با جماعتی که من نیز از جمله ٔ آنان بودم خطاب فرمود که یکی از شما در بیابانی بمیرد و گروهی مؤمنین بر مرگ او حاضر آیند و امروز هیچیک از آن جماعت بر جای نیستند و همگی در روستاها وفات یافتند و آن کس که رسول از مرگ او به بیابان خبر داد من باشم قسم به خدای که رسول کاذب نیست و من نیز دروغزن نباشم بر سر راه شو و بنگر گفتم این چگونه باشد؟ قافله ٔ حاج بگذشت و راه بسته شد گفت بازشو و بنگر بدانجا تلی بود و من بنوبت گاهی بر آن تل بالا میرفتم و به راه میدیدم و گاه بازمیگشتم و به پرستاری او میپرداختم در این حین سواری چند که به شتاب مانند کرکس به شکاری بجانب ما می آمدند چون نزدیک شدند بایستادند و گفتند ای زن ترا چه رسیده است گفتم مردی ازمسلمانان در حال نزع است آیا شما به تکفین وی خواهید پرداخت ؟ گفتند او کیست ؟ گفتم ابوذر پرسیدند صاحب رسول صلی اﷲعلیه وآله وسلم ؟ گفتم آری گفتند پدر و مادر ما فدای او باد و به جانب منزل ما بشتافتند و ابوذر حدیث شنیده از رسول صلوات اﷲعلیه در باب مرگ او به فلات بدیشان روایت کرد و گفت اگر من یا زن مرا جامه ای بود که به تکفین من بسنده بود البته آنرا اختیار میکردم و گفت شما را به خدا سوگند میدهم که هر یک از شما را که منصب امارت یا عریفی یا بریدی یا نقابت است به امر تکفین من نپردازد و جمله ٔ آنان صاحب همین مناصب بودند جز جوانی انصاری که گفت ای عم ترا کفن کنم دراین ردا که ببر دارم یا دو جامه از رشته ٔ مادرم که با من هست ابوذر گفت نیک آمد چون درگذشت او را غسل دادند و در آن جامه ها کفن کردند. و از رسول صلوات اﷲعلیه روایت است که فرمود ابوذر در امت من به زهد چو عیسی بن مریم است علیه السلام. و باز فرمود مااظلت الخضراء و مااقلت الغبراء اصدق لهجه من ابی ذر و نیز آن حضرت فرمود الجنه مشتاقه الی اربعه من امتی، و علی و سلمان و مقداد و ابی ذر را بشمرد و آنگاه که رسول صلوات اﷲعلیه در سال هفتم از هجرت به عمرهالقضا میشد ابوذررا در مدینه خلیفتی داد و عمربن الخطاب بدان وقت که وضع دیوان کرد با اینکه ابوذر غزوه ٔ بدر را درک نکرده بود او را مانند حضرت امام حسن و امام حسین علیهماالسلام و سلمان فارسی چون دیگر اهل بدر پنج هزار درم وظیفه مقرر کرد و در علت شکایت معاویه از ابوذر به عثمان گفته اند او میگفت در آیت: الذین یکنزون الذهب والفضه و لاینفقونها فی سبیل اﷲ فبشرهم بعذاب الیم، اهل اسلام نیز داخلند و معاویه را عقیده آن بود که حکم این آیت به یهود و نصاری اختصاص دارد، دیگر آنکه معاویه از بیت المال به بیت مال اﷲ تعبیر میکرد و ابوذر میگفت از آنروی بیت مال اﷲ تعبیر میکنی که حساب آنرا در روز جزا جواب گوئی و حال آنکه بیت المال مسلمین است و محاسبه ٔ آنرا در دنیا مفروغ میباید ساخت. و ابوذر به امر معروف و نهی ازمنکر می پرداخت و معاویه را از امور نالایق منع میکردو این بر معاویه گران می آمد از اینرو به عثمان نوشت که ابوذر اعتقاد مردم شام را درباره ٔ تو تباه می کندو عثمان او را بمدینه طلبید و پس از گفت و شنود به ربذه نفی کرد و ربذه در سه منزلی مدینه است، و یکی ازعلل مخالفت مصریان با عثمان نفی ابوذر از مدینه به اغوای معاویه بود. زوجه ٔ او ام ذرّ نیز صحابیه است.

ابوذر. [اَ ذَرر] (اِخ) کشی، خراسانی. منوچهری در بیت ذیل نامی از این شاعر خراسانی کشی برده است:
در خراسان بوشعیب و بوذر آن ترک کشی
و آن صبور پارسی و آن رودکی ّچنگ زن.
و در لغت نامه ٔ اسدی بیت ذیل از ابوذر آمده است شاهد کلمه ٔ سنگله:
گفتم که ارمنی است مگر خواجه بوالعمید
کو نان گندمین نخورد جز که سنگله.
و در تذکره ٔ عرفات بنقل مجمعالفصحاء گوید ترک کشی ایلاقی از قدما و از مشاهیر امراست و قطعه ٔ ذیل را نیز بدو نسبت می کند:
رادمردی بدهر دانی چیست
باهنرتر ز خلق دانی کیست
آنکه با دوستان تواند ساخت
آنکه با دشمنان تواند زیست.

ابوذر. [اَ ذَ] (اِخ) محمدبن غنیم بصری. محدث است.

ابوذر. [اَ ذَ] (اِخ) مصعب بن محمد خشنی بن مسعودبن ابی رُکب. او مانند پدر خویش از نحات مغرب است و هر دو از مردم رُکَب شهری به یمن باشند.

ابوذر. [اَ ذَ] (اِخ) هروی. رجوع به ابوذر عبدبن احمد... شود.

ابوذر. [اَ ذَ] (اِخ) همدانی. رجوع به ابوذر عمربن ذر... شود.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری