معنی امکان در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

امکان. [اِ] (ع مص) بیضه دادن و زیر بال گرفتن ملخ و سوسمار بیضه را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). تخم گذاشتن یا گرد کردن ملخ و سوسمار و مانند آنها تخم را در جوف خود. (از اقرب الموارد). || قادر گردانیدن بر چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). قادر گردانیدن بر کاری. (فرهنگ فارسی معین). قدرت دادن. (غیاث اللغات). گویند: امکنه من شی ٔ. || پابرجا کردن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). جای دادن. (غیاث اللغات) (آنندراج). || دست دادن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی) (از شرح قاموس) (منتهی الارب) (فرهنگ فارسی معین). ممکن گشتن.
- در امکان آمدن، ممکن بودن. میسر بودن: در امکان نیاید که دو تن با یکدیگر دوستی دارند. چندان تیقظ نگاه توان داشت که سهوی نرود. (کلیله و دمنه). اجتهاد تو در کارها و رأی آنچه در امکان آید علماء و اشراف مملکت را نیز معلوم گردد. (کلیله و دمنه). اما اگر کسی را بر آن اطلاع افتد برادری ما چنان باطل گردد که تلافی آن بمال و متاع در امکان نیاید. (کلیله و دمنه).
- در امکان بودن، ممکن بودن. امکان داشتن:
و ما ابرّءُ نفسی ولا ازکیها
که هرچه نقل کنند از بشر در امکان است.
سعدی.
نه آخر در امکان تقدیر هست
که فردا چو من باشی افتاده مست.
(بوستان).
و اینکه گویند: ما امکنه عندالامیر، شاذ است. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). || رویانیدن جایگاه گیاه مکنان را. (از اقرب الموارد). || آسان بودن. میسر بودن. (فرهنگ فارسی معین). تیسر: هر راز که ثالثی در آن محرم نشود هرآینه از اشاعت مصون ماند و باز آنکه بگوش سیمی رسیدبی شبهت در افواه افتد و بیش امکان کتمان آن صورت نبندد. (کلیله و دمنه). || (اِمص) احتمال. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). || توانایی و قدرت. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین). طاقت و قدرت. (غیاث اللغات) (آنندراج):
بیمکان لاجرم در دین و دنیا
مکانت یافتستم پیش از امکان.
ناصرخسرو.
محمدت خر که روز اقبال است
مکرمت کن که روز امکان است.
مسعودسعد.
حرّی که من از عنایت رایش
با حاصل و دستگاه و امکانم.
مسعودسعد.
آنقدر که در امکان گنجید از کارهای آخرت راست کردم. (کلیله و دمنه).
به خدایی که اسد را ز فلک
بگذرانید ز امکان اسد.
خاقانی.
|| ماسوی اﷲ. (غیاث اللغات) (آنندراج). جهان آفریده شده که وجود یا عدم آن ضروری نبوده.
- عالم امکان، عالمی که وجود یاعدم امور در آن مساوی است. عالم مخلوق:
تار و پود عالم امکان بهم پیوسته است
عالمی را شاد کرد آنکس که یک دل شاد کرد.
صائب تبریزی.
|| (اصطلاح فلسفه) امری که وجود یا عدم آن ضروری نباشد. آنچه که بود و نبودش مساوی باشد، مانند انسان و حیوان و نبات و جماد، مقابل وجوب، امتناع. (از فرهنگ فارسی معین). کلمه ٔ امکان از نظر مفهوم عامی آن مقابل امتناع است و عبارت از سلب ضرورت از جانب مخالف و یا از طرف عدم، و یا سلب امتناع ذاتی است از جانب موافق، چنانکه گویند: فلان امر ممکن است یعنی ممتنع الوجود نیست و عدم برای آن ضروری نیست و معنای خاص آن که امکان خاص
باشد عبارت از سلب ضرورت هم از جانب موافق و هم از جانب مخالف است و بعبارت دیگر سلب ضرورت ازطرف وجود و عدم است معنی آنکه گویند فلان امر ممکن است این است که وجود و عدم هیچ کدام برای آن ضروری نیست و موصوف بلا اقتضایی محض است یعنی نه مقتضی وجود است و نه مقتضی عدم. اهل معقول از امکان همین معنی رامیخواهند و از همین جهت است که امکان خاص گویند و یا از جهت آنکه اخص از اول است و در تهافت التهافت (ص 108) است که: «الفلاسفه لایرون امکان وجود الشی ٔ و عدمه علی السواء فی وقت واحد بل زمان امکان الوجود و غیر زمان عدمه ». (از فرهنگ علوم عقلی، سجادی ص 89). و رجوع به همین کتاب و کشاف اصطلاحات الفنون و نفایس الفنون شود.
ترکیب ها:
- امکان اخس. امکان اخص. امکان استعدادی. امکان استقبالی.امکان اشرف. امکان خاص. امکان ذاتی. امکان عام. امکان وقوعی. رجوع به هریک از کلمات در ردیف خود شود.

فرهنگ معین

(مص م.) توانا گردانیدن بر امری، پا برجا کردن، دست یافتن، (مص ل.) ممکن بودن، (اِمص.) احتمال، توانایی. [خوانش: (اِ) [ع.]]

فرهنگ عمید

ممکن بودن، میسر بودن،
قدرت، توانایی: کنونت که امکان گفتار هست / بگوی ای برادر به لطف و خوشی (سعدی: ۵۳)،
[قدیمی] فرصت،
(فلسفه) [مقابلِ وجوب] چیزی که وجود یا عدم آن ضروری نباشد یعنی بود و نبودش یکسان باشد، مانند انسان، حیوان، نبات، و جماد،

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

توانایی، شایش

مترادف و متضاد زبان فارسی

توانایی، قدرت، وسع، فرصت، مجال، احتمال

فرهنگ فارسی هوشیار

پابرجا کردن، جای دادن، قادر گردانیدن بر چیزی، قدرت دادن، قابلیت وجود و عدم

فرهنگ فارسی آزاد

اِمْکان، ممکن بودن وشدن، مُیَسَّر گردیدن، قادر کردن بر کاری، آسان شدن،

اِمْکان، عالم وجود، عالم جسمانی، عالم شُهُود، عالم مُلک، این دنیا، چیزی که وجود یا عدم آن ضروری نباشد مانند انسان و حیوان و سایر خلائق در مقابل " وُجُوب " که وجودش ضروریست مثل واجِبُ الْوُجُوب که خداوند متعال میباشد،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر