معنی انشاء در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
انشاء. [اِ] (ع مص) بیرون آمدن از چیزی. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || آفریدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان القرآن جرجانی). ایجاد چیزی که مسبوق به ماده ومدت باشد. (از تعریفات جرجانی): و هو الذی انشاء جنات. (قرآن 141/6)، او آنست که رزها آفرید و ساخت. (کشف الاسرار ج 3 ص 503). || پروردن و گوالانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پرورش دادن. (از اقرب الموارد). ببالانیدن. (مجمل اللغه). || آغاز کردن چیزی و درشدن در آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آغاز کردن. (غیاث اللغات) (آنندراج). ابتدا کردن. (ترجمان القرآن جرجانی) (از اقرب الموارد). || آبستن شدن شتر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || پیدا کردن بنای سرای را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آشکارکردن بنای خانه را. (از اقرب الموارد). || بلند کردن ابر را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد). || وضع نمودن حدیث را و بربستن آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). وضع کردن و ایجاد کردن و آغاز کردن حدیث را. (از اقرب الموارد). از خود چیزی گفتن. (غیاث اللغات) (آنندراج) (ترجمان القرآن جرجانی). شعر گفتن. سرودن. (یادداشت مؤلف). خواندن و آوردن شعر از خویشتن، مقابل انشاد. (فرهنگ فارسی معین):
مراد سعدی از انشاء زحمت خدمت
نصیحت است بسمع قبول شاهنشاه.
سعدی.
ای که انشاء عطارد صفت خدمت تست
عقل کل چاکر طغراکش دیوان تو باد.
حافظ.
|| بوی چیزی یافتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بوییدن و بوی چیزی یافتن. (آنندراج). || (اِ) علمی که دانسته شود بدان ترکیب عبارات نثر. (غیاث اللغات) (آنندراج). دانشی است که از سخن منثور بحث می کند از جهت رسایی و شیوایی و مشتمل است بر آداب معتبر در نزد بلغا و ادبا و مبادی آن مأخوذ است از خطب و رسائل و در آن از جمیع دانشها بخصوص از حکمت و علوم شرعی و سیر و وصایای خردمندان و جز آن بکار رود. (از کشف الظنون). و رجوع به همین متن شود. || کلامی که برای نسبت آن، خارجی نباشد. کلامی که قابل صدق و کذب نباشد. (از تعریفات جرجانی). کلامی که احتمال صدق و کذب نداشته باشد و اقسام آن بسیاراست منجمله ٔ آن امر و نهی و ندا و قسم. (غیاث اللغات) (آنندراج). مقابل اِخبار. (یادداشت مؤلف). و رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود.
- دیوان انشاء، وزارت یا اداره ای که مکاتبات دولتی در آنجا صورت می گرفت. (فرهنگ فارسی معین).
انشاء. [اِ] (ع اِمص) آفرینش. ایجاد:
ز گوهر دان نه از هستی فزونی اندرین معنی
که جز یک چیز را یک چیز نبود علت انشا.
ناصرخسرو.
|| سخن پردازی. سخن آفرینی. نویسندگی. شاعری. تألیف عبارات:
دل شعبده هاگرفت از فکرت
جان معجزه ها نمود در انشا.
مسعودسعد.
بر بدیهه راندم این منظوم و گستردم قلم
هیچ خاطر وقت انشا برنتابد بیش از این.
خاقانی.
دبیرم آری سحرآفرین گه انشا
ولیک زحمت این شغل را ندارم سر.
خاقانی.
قصدم از الفاظ او راز تو است
قصدم از انشاش آواز تو است.
مولوی (مثنوی).
|| (اِ) نوشته ٔ مترسلانه و فصیح و با سجع و قافیه. (ناظم الاطباء). هر نوع نوشته ای که مراد از آن نمایاندن قدرت نویسندگی و تعیین ارزش نوشته باشد (مقابل املاء در مدارس):
چون تمسکْت بحبل اﷲ از اول دیدند
حسبی اﷲ وکفی آخر انشا بینند.
خاقانی.
همانا که در فارس انشای من
چو مشک است بی قیمت اندر ختن.
سعدی (بوستان).
و رجوع به انشاء و انشا کردن شود.
(اَ) [ع.] جِ نشؤ؛ پروردگان، بالیدگان.
آفرینش، ایجاد
اِنْشاء، آفریدن، حادث کردن، پروراندن، آغاز کردن چیزی، وضع کردن سخن یا نوشتن آن،