معنی تار و پود در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
تار و پود. [رُ] (ترکیب عطفی، اِ مرکب) تارهای طول و عرض جامه، بهندی تانابانا گویند. (غیاث اللغات). با لفظ رشتن و بستن و کاویدن مستعمل است. (آنندراج). نخهای درازی و پهنای بافندگی. حامل و نابل:
خلعتی کآن ز تار و پود وفاست
درزیان ِ قَدَر ندوخته اند.
خاقانی.
نور حق را کس نجوید زاد و بود
خلعت حق را چه حاجت تار و پود؟
مولوی (مثنوی).
تار و پود مخمل از خواب پریشان بسته اند
دست بالین کن شکرخواب فراغت را ببین.
صائب (از آنندراج).
|| کنایه از کنه و اساس و پایه ٔهر چیز است:
بسختی گذشت از درکاسه رود
جهان را یخ و برف بد تار و پود.
فردوسی.
گذر یافتندی به اروندرود
نماندی برین بوم و بر تارو پود.
فردوسی.
ز ما باد بر جان آنکس درود
که داد و خرد باشدش تار و پود.
فردوسی.
کاملان از دور نامت بشنوند
تا به قعر تار و پودت درروند.
مولوی (مثنوی چ علاءالدوله ص 371).
تار و پود عالم امکان بهم پیوسته است
عالمی را شاد کرد آنکس که یک دل شاد کرد.
صائب.
نسبت آلودگی با طینت ما تهمت است
ناخن غم بارها کاویده تار و پودما.
طالب آملی (از آنندراج).
- بی تار و پود شدن، کنایه است از پریشان و مضمحل شدن و سخت رنجه گشتن:
چو پیران بیامد به نزدیک رود
سپه بد پراکنده بی تار و پود.
فردوسی.
بباید برین چشمه آمد فرود
که شد باره و مرد بی تار و پود.
فردوسی.
- بی تار و پود کردن،پراکنده و نابود و ویران ساختن:
همه مرزها کرد بی تار و پود
همی رفت از اینگونه تا کاسه رود.
فردوسی
تارهای طول و عرض پارچه، اساس و پایه هر چیز. [خوانش: (رُ) (اِمر.)]
(اسم) تارهای طول و عرض جامه، کنه واساس و پایه هر چیز. یابی تار و پود شدن. پریشان و مضمحل شدن، سخت رنجه گشتن یا بیتار و پود کردن. پراکنده و نابود و ویران ساختن.