معنی تبعه در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

تبعه. [ت َ ب َ ع َ] (اِ) تابعان و پیروان.این جمع تابع است. (غیاث اللغات) (آنندراج). مأخوذاز تازی، پیروان و تابعین. (ناظم الاطباء). جمع تابعاست. تابعها و پیروی کننده ها. و در زبان عربی لفظ تبع واحد و جمع هر دو استعمال میشود و جمع مشهور لفظ تابع، اتباع است لیکن تابع را قیاس به طالب کرده مثل طلبه، تبعه، جمع بستند که در عربی غلط اما در فارسی که جزء زبان شده صحیح است. (فرهنگ نظام). || لوازم و لواحق چیزی. (غیاث اللغات) (آنندراج). تبعه و لحقه از اتباع است. || تابع. کسی که تابعیت کشوری را داشته باشد. رجوع به تابعیت شود.

فرهنگ معین

جمع تابع.، پیروان، اهالی یک مملکت. [خوانش: (تَ بَ عِ) [ع. تبعه] (ص. اِ.)]

فرهنگ عمید

(سیاسی) = اتباع
[جمعِ تابع] [قدیمی] = تابع

مترادف و متضاد زبان فارسی

اهل، تابع، رعیت، شهروند، پیروان، تابعان، چاکران، نوکران، رعایا

فرهنگ فارسی هوشیار

تابعات و پیروان عاقبت بد، شکنجه عاقبت بد، شکنجه

پیشنهادات کاربران

سیتیزن

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر