معنی حک کردن در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
لغت نامه دهخدا
حک کردن. [ح َ ک َ دَ] (مص مرکب) محو کردن. سودن:
عارفان خال سویدا را ز دل حک میکنند
اینقدر ای ساده دل نقش و نگار خانه چیست.
صائب.
مترادف و متضاد زبان فارسی
حکاکی کردن، نقش انداختن، کندن، کندهکاری کردن، نقر کردن، سودن، ساییدن، تراشیدن، محو کردن
فرهنگ فارسی هوشیار
محو کردن ستردن، کندن، خراشاندن، سایاندن (مصدر) سودن ساییدن، تراشیدن محو کردن، کندن شکل یا نوشته بر فلز و مانند آن حکاکی کردن.
پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا
وارد حساب کاربری
خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید
ثبت نام
کنید.