معنی زمینه در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
زمینه. [زَ ن َ / ن ِ] (اِ) سطح هر چیز. (فرهنگ فارسی معین). || متن چیزی از قبیل پرده ٔ نقاشی و غیره. (فرهنگ فارسی معین). سطح چیزی غیر از اشکال و صور آن. بوم. متن. مقابل گل. مقابل گل و بته.مقابل حاشیه: قالی زمینه سرمه ای. شال زمینه لاکی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا): یکطرف زمینه ٔ آن (مجسمه) از دانه های برجسته شبیه تخم کرم ابریشم بود. (سایه روشن صادق هدایت ص 18). || طرح. نقشه. (فرهنگ فارسی معین). طرح. پیکره. گَردَه. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || پشتوانه. مایه ٔ اعتبار. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || موضوع. (یادداشت ایضاً): در این زمینه کتابها نوشته اند. (یادداشت ایضاً). رجوع به ترکیب های این کلمه شود.
- زمینه دار، در تداول، صاحب اعتبار. دارنده ٔ پایه و اساسی استوار: وکالت فلان در کرمان زمینه دار بود.
- زمینه داشتن، در تداول، مورد قبول بودن کسی یا چیزی، چنانکه گویند: فلان در فلان سازمان زمینه ای دارد یاتجارت آهن در تهران زمینه ٔ خوب دارد.
- زمینه ساختن، فراهم کردن مقدمات و آماده ساختن. رجوع به ترکیب بعد شود.
- زمینه سازی، مقدمه چینی. آماده ساختن استعداد. اعداد زمینه. تهیه ٔ مقدمات برای منظوری.
سطح هر چیز، متن هر چیزی مانند پرده نقاشی، موضوع، سوژه، طرح، نقشه، موقعیت، وضعیت. [خوانش: (زَ نِ) (اِ.)]
سطح و روی چیزی،
[مجاز] طرح، نقشه،
[مجاز] موضوع،
[مجاز] متن،
چیزی که نقشه روی آن کشیده میشود،
تم
تم و موضوع و سوژه
اساس، سابقه، شالوده، طرح، عرصه، متن، نقشه، نمودار
سطح هر چیز، طرح، نقشه