معنی غدیر در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
غدیر. [غ َ] (ع اِ) آبگیر. آب که سیل سپس گذارد. (منتهی الارب). آبگیر و تالاب که آب باران و سیل در آن جمع شود و ماند. (غیاث اللغات) (آنندراج). القطعه من الماء یغادرها السیل، قیل: هو فعیل به معنی مُفاعَل من غادره، او مُفعَل من اغدره، و یقال: هو فعیل به معنی فاعل لانه یغدر بأهله، ای ینقطععند شده الحاجه الیه. (اقرب الموارد). هر آب بارانی که در گودالی جمع شده باشد خواه بزرگ و خواه کوچک، و به هر حال به تابستان نمی ماند. (معجم البلدان). پاره ای از آب که از سیل در جائی فراهم آمده باشد. گَو که آب در آن گرد آید. گو آب در دشت. شَمَر. (برهان قاطع ذیل شمر). اِخاذه. (نصاب) (المنجد). ج، غُدُر، اغدره. و گاهی غُدُر جمع غدیر را به تسکین مخفف کنند و غُدر گویند. (از اقرب الموارد). صاحب منتهی الارب جمع غدیر را غُدَر نیز آورده است و این اشتباه از متن قاموس روی داده است ولی صاحب تاج العروس گوید: در اصول مصححه از قبیل النهایه و اللسان ثابت شده است که جمع غدیر، غدر به ضمتین است، مانند طریق و طرق، سبیل و سبل و نجیب و نجب، و قیاس همین است:
کس را خدای بی هنری تربیت نداد
بیهوده هیچ سیل نیاید سوی غدیر.
منوچهری.
از تبش گشته غدیرش همچو چشم اعمشان
وز عطش گشته مسیلش چون گلوی اهرمن.
منوچهری.
ز ریگ و نقش مار گرد ریگ پُر
غدیرها و آبگیرهای او.
منوچهری.
دل و دامن تنور کرد و غدیر
سرو و لاله کناغ کرد و زریر.
عنصری (از لغت فرس).
بخار تیره و از ابر دشت مینارنگ
یکی بسان غبار و دگر بسان غدیر.
عنصری.
راه یکی است و گرد بر گرد بیشه و آبها و غدیرها و جویها. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 466).
هرکسی شعر سرایند ولیکن سوی عقل
دُر به خرمهره کجا ماند و دریا به غدیر؟
سنائی.
گر همی درد عنبرت باید
بحرها هست در غدیر مباش.
سنائی.
سبک عزم بازآمدن کرد پیر
که پر شد ز سیل بهاران غدیر.
سعدی (بوستان).
آب خوش کو روح را همشیره شد
در غدیری زرد و تلخ و تیره شد.
مولوی (مثنوی).
و دو غدیر است یکی بوم پیر گویند ودیگر بوم جوان، و بر هر غدیری آتشگاهی کرده است. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 138).
- غدیر خم، رجوع به همین ترکیب شود.
|| نهر و جمع آن همان جموع مذکور است. (اقرب الموارد). || شمشیر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد).
غدیر. [غ َ] (اِخ) نام پدر بشامه ٔ شاعر از بنی غیظبن مرهبن عوف بن سعدبن ذبیان است. (تاج العروس).
غدیر. [غ َ] (اِخ) نام پدر شاعر از بنی ثعلبه بن سعدبن عوف بن کعب بن جلال بن غنم بن غنی. (تاج العروس).
غدیر. [غ َ] (اِخ) (الَ...) از آبهای بنی الضباب است به فاصله ٔ سه شب راه از حمای ضریه از جهت جنوب. (معجم البلدان).
غدیر. [غ َ] (اِخ) (الَ...) آبی است متعلق به بنی جعفربن کلاب. (معجم البلدان).
غدیر. [غ َ] (اِخ) (الَ...) شهر یا قریه ای است در مغرب و از قلعه ٔبنی حماد نصف روز راه فاصله دارد. (معجم البلدان).
غدیر. [] (اِخ) نام اسب شریح بن الاحوص از بنی جعفربن کلاب. (البیان و التبیین چ قاهره به اهتمام حسن سندوبی ج 3 ص 47).
غدیر.[غ ُ دَ] (ع اِمصغر) تصغیر غدر، به معنی بی وفائی است. || تصغیر غَدیر، آب. (معجم البلدان).
غدیر. [غ ُ دَ] (اِخ) (الَ...) رودباری است به دیار مضر. (منتهی الارب). واد بدیار مضر. (تاج العروس). واد فی دیار مضر، له ذکر فی الشعر. (معجم البلدان).
غدیر. [غ ِدْ دی] (ع ص) مرد بی وفا. (منتهی الارب) (آنندراج). غادر. (اقرب الموارد).
(غَ) [ع.] (اِ.) آبگیر، تالاب.
آبگیر، تالاب،
جای جمع شدن آب باران در بیابان،
آب راکدی که از سیل باقی بماند،
آبگیر، برکه، برم، تالاب
جای جمع شدن آب باران، تالاب و بمعنی محلی میان مکه و مدینه
غَدِیْر، گودال آب- جوی (جمع:غُدْران-غُدُر-غُدْر-اَغْدِرَه)،