معنی لیمو در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

لیمو. (اِ) قسمی از مرکبات و آن دو گونه بود: ترش و شیرین. لیموی شیرین، خاص ایران است و آن به درشتی نارنج و پرتقال است با پوست زرد روشن و صاف و بی دندانه. لیموی ترش، قسمی از مرکبات و ترشابه هاست که در ولایت ساحلی بحر خزر و فارس و عمان روید و آنچه در فارس روید کوچکتر اما باعطرتر ازآن گیلان و مازندران باشد و هر درختی پنج تا شش هزار دانه از آن بار آرد و آن به انواع باشد؛ لیموی آب که در نهایت لطافت و خوشبوئی و شادابی است با پوستی سخت و نازک از شیراز آرند و لیموی عمانی و جز آن. آب لیموی ترش، دافع سموم و مقوی قلب است. لیمو ترش سواحل خزر، اندکی درشت تر از لیموی ترش فارس و با پوستی ستبر و نوکی کشیده است. صاحب انجمن آرا گوید: چون اصل آن از عربستان خاصه از مدینه به ایران آمده، آن را پارسیان مدنی گویند. (انجمن آرا). لیمون. و رجوع به لیمون شود. صاحب اختیارات بدیعی آرد: صاحب منهاج گوید: مانند اترج بود و فعل وی در دماغ قوی بود. پوست وی و ورق وی گرم وخشک بود. در اول و حماض وی مانند حماض اترج است و در منفعت و قوت بلکه اقوی بود و نشاید که با پوست آب از وی بگیرند، لیکن مقشر باید کرد، بعد از آن آب از وی بگیرند تا عصاره ٔ قشر وی با وی نیامیزد که برودت وی را بشکند. حکیم مؤمن در تحفه آرد: در جمیع خواص مانند ترنج و پوست زرد او در دوم گرم و خشک و مقوی معده و دل و قابض و محرک کیفیت اخلاط ردیه و پادزهر سموم مشروبه و ملذوعه و در سایر افعال قایم مقام پوست ترنج است و آنچه مابین پوست زرد و ترشی است. در افعال مانند گوشت ترنج و ترشی او در دوم سرد و خشک و مقوی معده. حار و لطیف و بسیار جالی و قاطع اخلاط غلیظه و لزجه و ملطف آن و جالی بهق سیاه و کلف و قوبا و مسکن غلیان خون و صفرا و التهاب معده و جهت تبهای حاره ٔ دموی و صفراوی و عفونت خون و بثور و شرا و حصف و دمل و ورم حلق و لهاه و کرب و غم و قی صفراوی و غثیان و تقلب طعام و بد گذشتن اطعمه ٔ چرب و جذب مواد حاره جگر و معده و جهت درد سر و دوار و سدد که از بخار اخلاط غلیظ باشد و خفقان سوداوی و غب خالص و غیرخالص وخمار و سموم هوا و ادویه ٔ قتاله مفید و در اکثر امور قایم مقام سرکه و جهت مریض بهتر از آن است و مضر عصب و صاحب سرفه و باردالمزاج و اکثار او در خلای معده و مضعف امعاء و مورث پیچش. و مصلحش شکر و عسل است وچون جواهر را به آب لیمو بخیسانند حل شود و ضماد ودع (؟) محلول به آب لیمو با نوشادر در اندک زمانی دافع بهق و آثار جلد است. و تخم او در دوم گرم و در آخراول خشک و در رفع سموم مانند دانه ٔ ترنج و تفریح اوبه غایت عظیم و قدر شربتش یک درهم تا دو درهم است با آب گرم و با شراب و باید مقشر از پوست باشد و خائیدن دانه ٔ او رافع بی حسی دندان است که از ترشی او بهم رسیده باشد و لیموی به نمک پرورده مقوی معده و باعث خوشبویی آروغ است و لیموی شیرین در منافع بسیار ضعیفتر است، اما مضر عصب نیست و به دستور آنچه پیوند به درخت نارنج و ترنج کرده باشند قریب الفعل اند به او. وهمچنین است آنچه معروف است به مرکب و چون لیمو را بتمامه خشک کرده با وزن او شکر بسایند جهت منع صعود بخارات و تفتیح سدد بیعدیل و برگ لیمو در تفریح ضعیف تر از برگ ترنج است. (تحفه ٔ حکیم مؤمن):
کز خاک دو تخم می پدید آید
این خوش خرما آن ترش لیمو.
ناصرخسرو.
و درختان میوه دار... چون ترنج و نارنج و بادرنگ و لیمو... در بوستان آورد (نوروزنامه). لیمو، معروف و خواص ترنج دارد. (نزههالقلوب).
سمندی ز لیمو شدش اختیار
که گردد به آن سنگ ریزه سوار.
بسحاق اطعمه.
و رجوع به لیمون شود. || مجازاً پستان معشوق.

لیمو. (اِخ) نام کرسیی از آرندیسمان اود کنار اود به فرانسه. دارای 7797 تن سکنه و راه آهن.

فرهنگ معین

(اِ.) میوه ای است از جنس مرکبات، پوستش نازک تر از پرتقال و دارای دو قسم ترش و شیرین می باشد. رنگ لیمو معمولاً زرد روشن است.، ~عمانی لیمو ترش خشک شده که از آن به صورت چاشنی با غذا استفاده می کنند.

فرهنگ عمید

میوه‌ای از جنس مرکبات که دو نوع ترش و شیرین دارد،

فرهنگ فارسی هوشیار

(اسم) نام دونوع گیاه از گروه مرکبات و از تیره سدابیان که میوه های آنها ماکول است و از نظر طعم به لیموشیرین و لیمو ترش منقسم میشوند، میوه گیاه مذکور. یا لیموی ترش. لیمو ترش. یا لیموی شیرین. لیمو شیرین. یا لیموی مصری. لیموترش -3 پستان معشوق.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر