سخنان موریس مترلینگ
-
آنچه انسان هرگز نخواهد فهمید این است که چگونه در برابر کسی که ما را آفریده و همه چیز ما از اوست، مسئول خواهیم شد و او از ما بازخواست خواهد کرد ؟!؟!؟
به نظر من اگر مرگ در دنیا نبود، بشر به آن محتاج بود و می بایست آن را خلق کند تا از چنگال کسالتهای زندگی رهایی یابد. در حقیقت بسیاری از ما پیش از مردن، مرده هستیم؛ برای اینکه همه چیز خود را از دست داده ایم.
ما انسانها این گونه آفریده شده ایم که اگر بدانیم میلیونها سال در جهان باقی خواهیم ماند، اما قرین اندوه و بدبختی خواهیم بود، راضی شده و حتی شادمان می گردیم. اما اگر بفهمیم که از بین می رویم و در عوض هیچ شکنجه و رنج نخواهیم کشید اندوهگین و مایوس می شویم !!!.
مهد پرورش خرد، آغوش عقل نیست، بلکه دامان عشق است. نهال خرد باید در کوزه عشق کاشته شود و با آب احساسات آبیاری گردد.
عظمت خدای هر کس به اندازه بزرگی مغز اوست و به بیان دیگر، بزرگی خداوند به قدر شایستگی ماست.
هیچ کس نمی تواند خدا را برای دیگران توصیف کند. زیرا به محض اینکه توانست خدای خویش را وصف کند، دیگر او خدا نبوده، بلکه مثل من و شماست.
چون مردم کمتر متوجه سعادت هستند، بدبختی ها بیشتر نمایان است. [آنها] ستم و ستمگری را عادی فرض می کنند و سعادت و عدالت را جزء اتفاقات می پندارند.
فداکاری در دو مورد خوب است: اول اینکه تنها راه باقی مانده باشد و از هیچ راه دیگری غیر از جانفشانی نتوان به هدف مورد نظر دست یافت. دوم آنکه بدانیم دیگران با این فداکاری خوشبخت خواهند شد.
ما باید خیلی خودپسند باشیم اگر تصور کنیم که برجسته ترین موجودات دنیا هستیم. در این دنیا نزدیک به صد میلیارد کهکشان وجود دارد که هر یک از آنها چندین میلیون خورشید دارند که شبیه به ما یا بهتر هستند و هر روز تعدادی از آنها با هم برخورد می کنند و در هیچ جای دنیا کسی برایشان غصه نمی خورد و مجلس ترحیم و یادبود برپا نمی کند.
به یاد داشته باشید که شادمانی به اندازه ی غم و غصه واگیردار است. نخستین وظیفه ی افراد شاد این است که دیگران را از شادمانی خود آگاه سازند.
تمام سرمایه فکری و دانش باید تسلیم یک عظمت اخلاقی و روحی گردد، وگرنه دانش مانند رودی خواهد بود که نتوانسته خط سیر خود را بپیماید و به دریا بریزد و با وضعی اندوه بار در صحرا و ریگزارها فرو می رود.
ارزش اخلاقی بسته به تعداد وظایفی است که انسان انجام می دهد.
بدون مرگ، زندگی اهمیت و ارزشی نداشت. زیرا ترس از مرگ است که زندگی را در نظر ما اینقدر لذت بخش و خواستنی جلوه می دهد.
آن کس که اراده و استقامت دارد، روی شکست را نمی بیند.
هیچ چیز بهتر از کار کردن به جای غصه خوردن، آدمی را به خوشبختی نزدیک نمی کند.
تمام بدبختی ها و عذابهایی که خدایتان برای شما می فرستد، از سوی خود شما فرستاده می شود.
تمام اشتباههای ما درباره مرگ ناشی از این است که فکر می کنیم درد و رنجی که ما قبل از مردن می کشیم مربوط به مرگ است. در صورتی که چنین نیست و تمام درد و رنجها مربوط به زندگی است. زندگی موجب درد و رنج می شود و مرگ، پایان دردهاست.
آیا به یاد دارید که در دوره حیات از دست شخصیت خودتان و آنچه که نامش را «من» می گذارید، چقدر آسیب دیده اید؟ تمام اوقات تلخی ها، رنجها، زیانها، بدبختی ها و ناکامی های شما در طول مدت حیات از دست همین «من» بوده است.
نباید آنقدر در اندیشه فرو رویم که قدرت همه چیز از ما سلب شود؛ چرا که اگر هدف، سلامت اندیشه های ما باشد باید بدانیم که بیشتر اندیشه های نادرست و غلط، در عمل، جبران و اصلاح خواهد شد.
ما هیچ دلیلی در دست نداریم که بتوانیم وجود فهم و شعور را در سنگ و درخت و غیره منکر بشویم و در این صورت بعید نیست دنیاهایی وجود داشته باشد که در آن، سنگ ها و سایر جمادات مثل ما زندگی کنند و بلکه زندگی فکری آنها از ما بالاتر باشد.
فکر شما هر چه باشد، شما همان هستید و محال است که بتوانید از فکر خود بزرگتر شوید و یا از حدود فکر خویش تجاوز نمایید.
آدم تنها اگر در بهشت هم باشد به او خوش نمی گذرد. اما کسی که به کتاب یا تحقیق علاقه مند است، هنگامی که به مطالعه یا اندیشه درباره محتوای آن کتاب مشغول است، جهنم تنهایی برای او بهترین بهشت هاست.
اگر تصمیمی داشته باشید، به زودی موفق خواهید شد؛ زیرا آدمی ساخته افکار خویش است و فردا همان خواهد شد که امروز [به آن] می اندیشیده است.
هیچ چیز به زیبایی یک قفل بسته نیست؛ البته تا زمانی که کسی نداند چگونه می توان آن را باز کرد.
وقتی انسان به نادرستی یک نظریه پی برد و آنرا حفظ کرد، دلیل بر حماقت اوست.
کسی که از سرنوشت خود شکایت کند، از حماقت و ناچیزی روح خویش شکایت کرده است.
سرنوشت بشر این است که در تمام عمر زحمت بکشد تا بتواند به زندگی ادامه بدهد و به زندگی ادامه بدهد تا بتواند بمیرد.
روزی که بشر کاملاً به نادانی خود پی برد، به موفقیت بزرگی دست یافته است؛ زیرا دانش در این دنیا چیزی جز پی بردن به نادانی نیست.
خیلی دشوار است که انسان [به این نکته] پی ببرد که جهان را برای او نیافریده اند.
عدالت انتظار پاداش ندارد، بلکه خود عمل دارای زیبایی و سرور است.
هرکس ارزش پیروزی را نداند، به شکست خواهد رسید.
آنچه باعث آزار ما می شود، زندگی است. یک بیمار وقتی بمیرد، تمام دردهایش از بین می رود.
مرگ، پزشک بازپسینی است که هنگام درماندگی پزشکان از درمان، به سراغ بیمار آمده و او را بهبودی ابدی میبخشد.
تنهایی جهنم است، اما این جهنم با مطالعه تبدیل به بهشت می شود.
نمی کند.
برای چه توقع دارید که خیالات، تصورات، احساسات، اقدامات و به طور خلاصه زندگی ما آزاد باشد و حال آنکه به چشم خود می بینیم کهکشانهای بزرگ که منظومه خورشیدی ما در برابر آنها هیچ است، در حرکات خود آزاد نیستند و مجبور شده اند که خط سیر ویژه ای را پیموده و از قوانین خاصی پیروی کنند.
ما نادان هستیم و شاید تا ابد نادان بمانیم، اما بتدریج چیزهایی می آموزیم که به ما نشان می دهد به درستی نادانیم.
وقتی عشقی در کار است، پای عقل می لنگد.
اگر در تمام دنیا یک ذره بی مقدار که خود، جهان دیگری است، از قوانین گیتی پیروی نمی کرد، مدتهای مدیدی بود که جهان ما دیگر این جهان نبود.
اگر مرگ نبود، زندگی، زندگی نبود.
آنچه ما به آن مرگ می گوییم، یک زندگی است که هنوز نتوانسته ایم چگونگی آن را درک کنیم.
با اینکه دوره عمر ما کوتاه است، دو سوم عمر کوتاه ما در این می گذرد که از کندی مرور زمان ناراضی هستیم و شب و روز در نظرمان بلند جلوه می کند و همواره می خواهیم امروز بگذرد و فردا بیاید. گویی به مرگ وعده داده ایم که تا حد امکان زودتر به ملاقات آن برویم.
زندگان، مردگانی هستند که ایام رهایی شان را در این دنیا می گذرانند.
وقتی به شعله شمع می دمید و شمع را خاموش می کنید، آن شعله کجا می رود؟ خواهید گفت نیست می شود، ولی چنین چیزی محال است؛ در دنیا یعنی در هستی، هیچ چیز «نیست» نخواهد شد.