alloy به فارسی | دیکشنری انگلیسی

alloy
  • بار (در فلزات)

  • عیار

  • درجه

  • ماخذ

  • آلیاژ فلز مرکب

  • ترکیب فلز بافلز گرانبها

  • (مج) آلودگی

  • شائبه

  • عیار زدن

  • معتدل کردن

  • آلیاژ - فلز مرکب - آمیختن - عیار

  • آلیاژ

  • آلیاژ

  • همبسته، آلیاژ، عیار زدن

  • آلیاژ1- عیار، بار، درجه ى خلوص (طلا و نقره) 2-آلیاژ، فلز مرکب، همبسته، همجوش 3- هم آمیخت فلز گرانبها با فلز کم بها (معمولا براى استحکام فلز) 4- آلایش، آلودگی، غل و غش، غش، شائبه 5- آمیزه، مخلوط 6- بار زدن، عیار زدن، آمیختن فلزات، آلیاژ ساختن 7- ناخالص کردن (از راه آمیختن فلز کم بها)، داراى آلایش یا غش کردن

  • آلیاژ

  • همبسته

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری