bend به فارسی | دیکشنری انگلیسی
-
خمیدن
-
خمش
-
زانویه
-
خمیدگی
-
شرایط خمیدگی
-
زانوئی
-
گیره
-
خم کردن
-
کج کردن
-
منحرف کردن
-
تعظیم کردن
-
دولا کردن
-
کوشش کردن
-
بذل مساعی کردن
-
خمش تغییر ملایم در جهت محور طولی موجبر.
-
زانویی
-
خم کردن، خمش، خم، خمیدگی، گره، زانویی
-
خمیدن
-
خم
-
زانویی
-
زانو خم