collapse به فارسی | دیکشنری انگلیسی
-
فروریختن
-
متلاشی شدن
-
دچار سقوط واضمحلال شدن
-
غش کردن
-
آوار
-
فروپاشی
-
متلاشی شدن، فروریختن
-
فرو ریختن، درهم پاشیدن، فرو پاشیدن، تنبیدن، رمبیدن، رمباندن، رمبش
-
فروخوابیدگی...
-
فروریختگی
-
فروریختن
-
انهدام
-
ریزش