immediate به فارسی | دیکشنری انگلیسی
-
بی درنگ
-
فوری
-
بلافاصله
-
بلا واسطه
-
پهلوئی
-
آنی
-
ضروریبلافصل
-
نظارت مستقیم، حافظه با دسترسی مستقیم، سرپرستی مستقیم، بی واسطه، بلافاصله، بلافصل، فوری، تالی، مابعد، پی آیند
-
بلافاصله-فوری
-
فوری