order به فارسی | دیکشنری انگلیسی

order
  • (n):راسته

  • دسته

  • طبقه

  • زمره

  • صنف

  • آئین ومراسم

  • فرقه یاجماعت مذهبی

  • گروه خاصی

  • انجمن

  • دسته اجتماعی

  • سامان

  • نظم

  • انتظام

  • آرایش

  • رسم

  • آئین

  • مقام

  • مرتبه

  • سبک

  • طرز

  • مرحله

  • نوع

  • دستور

  • امر

  • درمان

  • امریه

  • فرمایش

  • حواله

  • برات (vivt) دستوردادن

  • رتبه 1. بالاترین توان متغیر در مخرج تابع انتقال فیلتر که برابر با تعداد قطبها و در فیلتر خازنی سوییچ شده برابر با تعداد تقویت کننده های عملیاتی است، این عدد تیزی افت در پاسخ فیلتر را تعیین می کند. 2. تعداد متغیرها یا متغیرهای نیم تناوب میدان در طول قطرهای یک موجبر مدور یا در طول طولانی ترین محور عمودی یک موجبر مستطیلی 3. سلسله مراتب عناوین یا رخدادها.

  • مرتبه، درجه

  • سفارش، دستور، مرتب کردن‌

  • مرتبه

  • مرتبه

  • مرتبه، ترتیب

  • مرتب کردن، سفارش، دستور، رتبه، ترتیب.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری