rest به فارسی | دیکشنری انگلیسی

rest
  • آسایش

  • استراحت

  • محل استراحت

  • آسودن

  • استراحت کردن

  • آرمیدن

  • تجدید قوا

  • کردن

  • تکیه دادن

  • متکی بودن به

  • الباقی

  • نتیجه

  • بقایا

  • سایرین

  • دیگران

  • باقیمانده

  • سکون، استراحت

  • باقیمانده، مانده، سکون تفاضل، بقیه، باقیمانده ی آن

  • استراحت

  •  رست، تکیه گاه...‏

  • باقیمانده

  • سکون

  • بدون حرکت

  • ساکن

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری