stretch به فارسی | دیکشنری انگلیسی

stretch
  • (vi and vt): کشیدن

  • امتداددادن

  • بسط دادن

  • منبسط کردن

  • کشآمدن

  • کشآوردن

  • کش دادن

  • گشادشدن

  • (adj and n): بسط

  • ارتجاع

  • قطعه (زمین)

  • اتساع

  • کوشش

  • خط ممتد

  • دوره

  • مدت

  • کشش طولی یا عرضی پارچه - کشش الیاف ویا نخ

  • امتداد دادن، کشیدن، یازیدن، یازه

  • کشش‌

  • کش آمدن

  • کشیده شدن

  • کش دادن، امتداد دادن - زیاد کردن بعد افقی و عمودی یک شیء. برای استفاده از ماوس در امتداد دادن محاوره ای یک شیء انتخاب شده، یکی از گیره های نقاط میانی کادر را می کشیم. بر خلاف scale که نسبت طول به عرض شیء را ثابت نگه می دارد.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری