surface به فارسی دیکشنری انگلیسی

surface
  • رویه

  • سطح

  • ظاهررویه

  • ظاهر

  • بیرون

  • نما

  • ظاهری

  • سطحی

  • جلادادن

  • تسطیح کردن

  • بالاآمدن (به سطح آب)

  • سطح

  • رویه، سطح، ظاهر

  • سطح

  • رویه , سطح

  • سطح

  • رویه

  • پوشش

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری