transmission به فارسی | دیکشنری انگلیسی

transmission
  • انتقال

  • عبور

  • ارسال

  • سرایت

  • اسبابی که بوسیله آن نیروی موتور اتومبیل بچرخهامنتقل میشود

  • فرا فرستی

  • فرا فرستادن

  • سخن پراکنیمخابره

  • مخابرات

  • انتقال - گذر - عبور

  • عبور

  • انتقال، ارسال فرایند انتقال سیگنال، پیام، تصویر ریالیا شکل دیگری از اطلاعات از یک مکان به یک یا جند مکان دیگر با کابل تار نوری، خطوط سیمی، رادیو، نور، باریکه های مادون قرمز یا سیستم های مخابراتی دیگر.2. پیام سیگنال یا شکل دیگری از اطلاعات ارسال شونده. 3. نسبت شار نوری ارسال شده در محیط به شار نوری تابیده بر آن. ارسال می تواند به صورت بخشی یا طیفی باشد. آن را ارسال کنندگی نیز می نامند.

  • انتقال

  • ارسال، جعبه دنده، انتقال، عبور

  • عبور

  • انتقال‌

  • پخش‌

  • فرستادن‌

  • محور انتقال‌ یا عبور نور

  • انتقال، ارسال

  • انتقال

  • ارسال، مخابرات، مخابره، انتقال

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری