معنی آبخست در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
آبخست. [خ َ] (اِ مرکب) جزیره:
رفت در دریا بتنگی [ظ: بیکّی] آبخست
راه دور از نزد مردم دوردست.
بوالمثال (از فرهنگ اسدی پاول هورن).
بردشان باد تند وموج بلند
تا بیک آبخستشان افکند.
عنصری.
تنی چند از آن موج دریا برست
رسیدند نزدیکی آبخست.
عنصری.
|| (ن مف مرکب) آب گز. یعنی میوه ای که قسمتی از آن بگردیده و تباه شده باشد. خایس:
روی ترکان هست نازیبا و گست
زرد و پرچین چون ترنج آبخست.
علی فرقدی.
و بهر دو معنی آبخوست نیز آمده است.و صاحب برهان معنی بَدْاَندرون نیز بکلمه داده.
(اِمر.) جزیره، میوه ای که بخشی از آن فاسد شده ب اشد، (ص مر.) مردم بدسرشت. [خوانش: (خَ یا خُ)]
آبخوست
جزیره
جزیره، میوه آب افتاده