معنی آبک در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
آبک. [ب َ] (اِ مرکب) جیوه. سیماب.آبَق. زیبق، باصطلاح کیمیاگران. (تحفه):
مِس ّ وجود من شود از می بسان زر
گویی که می چو آبک از اجزای کیمیاست.
خجسته.
آبک. [ب َ] (ع صوت) وَیْلَک. هلاک باد ترا.
آبک. [ب َ] (اِخ) نام جائی است.
آبک. [ب َ / ب ِ / ب ُ] (اِ) آبله. جدری.
آبک. [ب ُ] (ص) هر چیز پرآب. (از برهان).
(بَ) (اِمر.) سیماب، جیوه.
آب اندک،
[قدیمی] در کیمیاگری، جیوه یا سیماب،
جیوه، سیماب
جیوه
سیماب
جیوه، سیماب، آبق، زیبق