آبگینه در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
شیشه، پیمانه یا ظرف بلوری، الماس، تیغ، کنایه از: آسمان. [خوانش: (نِ) [په.] (اِمر.)]
فرهنگ عمید
شیشه، بلور: آبگینه همهجا یابی از آن بیمحل است / لعل دشخوار بهدست آید از آن است عزیز (سعدی: ۱۷۶)،
آیینه: دو خانه دگر زآبگینه بساخت / زبرجد به هر جایش اندر نشاخت (فردوسی: ۲/۹۴)،
[قدیمی] تنگ بلور،
[قدیمی] شیشۀ شراب،
حل جدول
زجاج
موزه شیشه و سفال تهران
نها
کاچ
مینا
مترادف و متضاد زبان فارسی
آبگین، آینه، آیینه، زجاج، مرآت، شیشه، بلور، تیغ، الماس
فرهنگ فارسی هوشیار
(اسم) شیشه زجاج، بلور، آینه زجاجی، ظرف شیشه یی ظرف شراب، الماس، تیغ، آسمان. یا آبگینه بیمار. قاروره تفسیره پیشیار. یا آبگینه حلبی. آینه حلبی آینه فلزی که در شهر حلب میساختند. یا آبگینه شامی. آینه شامی آینه منسوب بشهر شام. یا آبگینه مخروط. بلور تراشیده.
فرهنگ پهلوی
شیشه، بلور
پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.