معنی آب کردن در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
آب کردن. [ک َ دَ] (مص مرکب) تذویب. گداختن. اذابه. ذوب. مذاب کردن. حل کردن. محلول ساختن. || مجازاً، فروختن چیزی بنهانی. بفروش رسانیدن کالایی کم مشتری و کاسد یا قلب و ناروا.
- دل کسی را آب کردن، او را در مطلوب و آرزویی انتظار دادن.
ذوب کردن، (عا.) به حیله جنس نامرغوب را فروختن. [خوانش: (کَ دَ) (مص م.)]
مثل فروختن جنس نامرغوب
فروختن، رد کردن
گداختن
گداختن وکنایه از فروختن جنس خراب با حیله