معنی آرزومندی در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
آرزومندی. [رِ م َ] (حامص مرکب) شوق. اشتیاق. پویه. تعطش. بَهْش. التیاع. توق. صبابت:
سحر با باد میگفتم حدیث آرزومندی
ندا آمد که واثق شو بالطاف خداوندی.
حافظ.
ورای حد تقریر است شرح آرزومندی.
حافظ.
حدیث آرزومندی که در این نامه ثبت افتد
همانا بی غلط باشد که حافظ داد تلقینم.
حافظ.
|| تَحنّن. نُزوع. نِزاع. || غَرض.
- آرزومندی نمودن، تَشوّق. تَنوّق.
- آرزومندیها، آمال. اشواق. مُنی ̍. اهواء. اطماع. امانی. شهوات. حاجات.
شوق، اشتیاق، حسرت، غرض. [خوانش: (~. مَ) (حامص.)]
میل، رغبت، شوق، اشتیاق،
[قدیمی، مجاز] دلباختگی، عاشقی،
میل، اشتیاق، رغبت
شوق، اشتیاق، میل
شوق
امیدواری
هوس
اشتیاق
اشتیاق، رغبت، شوق
اشتیاق، رغبت، شوق، میل، تعشق، شیفتگی، عاشقی، هواداری، تحسر، حسرت
عمل و حالت آرزومند: شوق اشتیاق، حسرت تحسر، غرض.
رساد