معنی آسیابان در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
آسیابان. (ص مرکب، اِ مرکب) آسبان. طَحّان:
چو بشنید از آسیابان سخُن
نه سر دید از آن کار پیدا نه بن.
فردوسی.
فروماند از آن آسیابان شگفت
شب تیره اندیشه اندرگرفت.
فردوسی.
هر آنکس که او فرّ یزدان ندید
از این آسیابان بباید شنید.
فردوسی.
گشاد آسیابان در آسیا
به پشت اندرش بار لختی گیا.
فردوسی.
بدو آسیابان بتشویر گفت
که جز تنگدستی مرا نیست جفت.
فردوسی.
بشد آسیابان دو دیده پرآب
بزردی دو رخسار چون آفتاب.
فردوسی.
پدرْمان یکی آسیابان پیر
بر این دامن کوه نخجیرگیر.
فردوسی.
از این آسیابان بپرسید مه
که بَرْسَم کرا خواهی ای روزبه ؟
فردوسی.
از بس که بر تو برگشت این آسیای گیتی
چون مرد آسیابان پرگرد آسیائی.
ناصرخسرو.
آسیابان را به بینی چون از او بیرون شوی
وندرین جا هم ببینی چشمت ار بیناستی.
ناصرخسرو.
(ص. اِ.) کسی که نگه داری و اداره آسیاب را بر عهده دارد.
کارگر آسیا،
کسی که در آسیا غلات را آرد میکند، صاحب آسیا،
صاحب آسیاب
(صفت) متصدی و نگهبان آسیا صاحب آسیا آسبان طحان.