معنی آماسیده در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
لغت نامه دهخدا
آماسیده. [دَ / دِ] (ن مف / نف) متوَرّم. منتفخ. متهبج. آماهیده. بادکرده. ورم کرده. پُف کرده. برآماسیده. تمیده: باثعالشفه، آماسیده لب. (ربنجنی).
فرهنگ عمید
ورمکرده، بادکرده، پفکرده،
حل جدول
ورم
فرهنگ فارسی هوشیار
(اسم) متورم ورم کرده باد کرده آماهیده.
پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا
وارد حساب کاربری
خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید
ثبت نام
کنید.