معنی آوارگی در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
آوارگی. [رَ / رِ] (حامص) جلا. بی خانمانی و بی منزلی. دورافتادگی از خانمان. حال ِ آنکه جای معین و وطن معلوم ندارد و در صحراها و یاقراء با سختی معیشت از جائی بجائی رود:
یار آوارگی همی خواهد
رفتن حج بهانه افتاده ست
چند گوئی ز خانه ٔ کعبه
کار با خصم خانه افتاده ست.
حسن دهلوی.
سر اندر جهان نِه ْ به آوارگی
وگرنه بنه دل به بیچارگی.
سعدی.
|| سرگردانی. پریشانی.
بی خانمانی، بی - منزلی، سرگردانی، پریشانی. [خوانش: (رِ) (حامص.)]
حالت آواره بودن، دربهدری، بیخانمانی، سرگردانی: چو خواهم شد اکنون به بیچارگی / در این ره نبینم جز آوارگی (نظامی۶: ۱۱۵۶)،
بی خانمانی، در به دری، خانه به دوشی، سرگردانی، پرشانی
بیخانمانی، خانهبهدوشی، دربهدری، آواری، پریشانی، سرگردانی، تبعید، تبعیدی
بی خانمانی، بی منزلی