معنی اباء در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
اباء. [اِ] (ع مص) اِبا. سر باززدن از. سر باززدن اندر کاری. (تاج المصادر بیهقی). فروگذاشتن طاعت. (مصادر زوزنی).سر پیچیدن از. سرکشی از. سرپیچی از. سر کشیدن از. بازایستادن از چیزی. سر زدن از. تن زدن از. تن درندادن به. نافرمانی. سرکشی. سرپیچی. امتناع:
اگر نباشد فرمان جزم تو مقبول
ابا کند ز پذیرفتن عرض جوهر.
مسعودسعد.
ز حکم تو آن کس که آرد ابا
جوین نانْش بادا همان بی ابا.
ابراهیم فاروقی.
|| ناخوش داشتن. مکروه داشتن. || نخوت:
در مطبخ تو چوب خورد تا ابا پزد
آتش که در تکبر سرمایه ٔ اباست.
کمال اسماعیل.
|| وابریدن آب و جز آن. فعل آن ابا کردن و ابا داشتن است.
اباء. [اُ] (ع اِمص) کراهت. ناخوش داشتن.
اباء. [اَ] (ع اِ) نی. || نام گیاهی نرم که اکثر از دیار مصر خیزد و از آن کاغذ کنند و بیخ آن چون نیشکر خورند. پیزر. بردی. حفاء. تک. لوخ. و کاغذ معروف به قرطاس مصری یا طومار مصری از این گیاه باشد. || انبوهی ازدرختان حلفاء و آن گیاهی است که از آن جوال و بوریاسازند. (منتهی الارب). || انبوه درختان.
تنزدگی، روی تافت، سرپیچی