معنی ابتسام در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

ابتسام. [اِ ت ِ] (ع مص) نرم خندیدن. دندان سپید کردن. لبخند. لب خنده زدن. تبسم. لب خنده. شکرخند. شکرخنده.

فرهنگ معین

(مص ل.) لبخند زدن، تبسم کردن، (اِمص.) شکرخند، لبخنده. [خوانش: (اِ تِ) [ع.]]

فرهنگ عمید

تبسم کردن، لبخند زدن،
شکفتن،

حل جدول

تبسم کردن

فرهنگ فارسی هوشیار

نرم خندیدن، لبخند

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر