معنی ابرام در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
ابرام. [اَ] (اِخ) (به معنی پدر عالی) برحسب روایات یهود نام اوّلی حضرت ابراهیم بوده و سپس به ابراهام موسوم شد یعنی پدر جماعت بسیار.
ابرام. [اَ] (ع ص، اِ) ج ِ بَرَم. کمزنان. آنان که از بخل قمار نکنند.
ابرام. [اِ] (ع مص) سخت بتافتن. (زوزنی). رَسن دوتا تافتن. جامه به ریسمان دوتا بافتن. || استوار کردن. کار محکم کردن. || بستوه آوردن. سُته کردن. تنگ آوردن. بجان آوردن. || گران کردن. || سختی. || ملول کردن. گرانی کردن. دردسر دادن:
ای بتو دل گشته خرم قوی
سخت قوی پشتی دارم بتو
تا بضرورت نرسد کار من
واﷲ کابرام نیارم بتو.
مسعودسعد.
|| شکوفه برآوردن. || مقابل نقض.
- ابرام کردن حکمی، مقابل نقض کردن آن.
- محکمه ٔ نقض و ابرام، محکمه ٔ تمیز.
و در فارسی با آوردن و کردن صرف شود.
استوار کردن، محکم کردن کار، پافشاری کردن، اصرار کردن، به ستوه درآوردن، شکوفه برآوردن. [خوانش: (اِ) [ع.] (مص م.)]
اصرار کردن، پافشاری کردن در امری،
(حقوق) تٲیید حکم یک دادگاه در دادگاه بالاتر یا همارزش،
[قدیمی] استوار کردن، استواری،
[قدیمی] به ستوه آوردن،
[قدیمی] تٲیید کردن،
اصرار، پافشاری
پافشاری، پافشاری کردن، استوار کردن
اصرار، پافشاری، تاکید، مداومت، پیله، لجاجت، استوارسازی، ایستادگی، پایداری، مقاومت،
(متضاد) نقض
در امری پافشاری کردن
اِبْرام، تأیید و تأکید کردن، محکم کردن، ثابت کردن، اصرار و پافشاری کردن،