معنی ابوالربیع در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

ابوالربیع. [اَ بُرْ رَ] (ع اِ مرکب) هُدهُد. (مهذب الاسماء). پوپو. پوپوک. شانه سر. ابوالاخبار. ابوتمامه. پوپه. بُدَک. مرغ سلیمان. مرغ نامه بر. کوکله. بوبو. بوبک. ابوالروح.

ابوالربیع.[اَ بُرْ رَ] (اِخ) سلیمان القافلانی. محدث است.

ابوالربیع. [اَ بُرْ رَ] (اِخ) ممرله اصفهانی نحوی. او راست: جماهر فی النحو.

ابوالربیع. [اَ بُرْ رَ] (اِخ) مستکفی باﷲ. سومین خلیفه ٔفاطمی مصر. رجوع به مستکفی باﷲ ابوالربیع... شود.

ابوالربیع. [اَ بُرْ رَ] (اِخ) المدنی. تابعی است. او از ابوهریره و سماک و علقمهبن مرثد از وی روایت آرند.

ابوالربیع. [اَ بُرْ رَ] (اِخ) محمدبن لیث الخطیب، کاتب یحیی بن خالد. رجوع به محمدبن لیث... شود.

ابوالربیع. [اَ بُرْ رَ] (اِخ) محمدبن لیث. یکی از بلغای عرب. (ابن الندیم).

ابوالربیع. [اَ بُرْ رَ] (اِخ) محمدبن زیاد. قاضی شمشاط محدث. تابعی است. دولابی گوید: لیس بشی ٔ هو.

ابوالربیع. [اَ بُرْ رَ] (اِخ) مالقی. رجوع به ابوربیع کفیف... شود.

ابوالربیع. [اَ بُرْ رَ] (اِخ) فرقد. محدث است و ثوری از وی روایت کند.

ابوالربیع. [اَ بُرْ رَ] (اِخ) عمروبن شعیب بن محمدبن عبداﷲبن عمروبن العاص. محدث است، و بقولی کنیت او ابوابراهیم است.

ابوالربیع. [اَ بُرْ رَ] (اِخ) عبداﷲبن ثابت الانصاری. صحابی است.

ابوالربیع. [اَ بُرْ رَ] (اِخ) سلیمان بن موسی الکلاعی. رجوع به سلیمان... شود.

ابوالربیع. [اَ بُرْ رَ] (اِخ) ابن باغان، عباس بن باغان. رجوع به ابن باغان عباس... شود.

ابوالربیع. [اَ بُرْ رَ] (اِخ) سلیمان بن موسی اشعری زبیدی. رجوع به سلیمان... شود.

ابوالربیع. [اَ بُرْ رَ] (اِخ) سلیمان بن عبداﷲبن عبدالرحمن عباسی. رجوع به سلیمان... شود.

ابوالربیع. [اَ بُرْ رَ] (اِخ) سلیمان بن عبدالعزیز. محدث است و عباس بن عبدالعظیم از او روایت کند.

ابوالربیع. [اَ بُرْ رَ] (اِخ) سلیمان بن عبدالرحمن بن عبیدبن فیروز. از روات حدیث است.

ابوالربیع. [اَ بُرْ رَ] (اِخ) سلیمان بن داود احول بغدادی. محدث است و عثمان بن عبداﷲبن محمدبن خرزاد از وی روایت کند.

ابوالربیع. [اَ بُرْ رَ] (اِخ) سلیمان بن ابی عامر عبداﷲ، برادر ابوثابت. هشتمین از امرای بنومرین مراکش. وی پس از برادر به سال 708 هَ. ق. رتبه ٔ امارت یافت و عم خود ابوزریک را که داعیه ٔ امارت داشت دستگیر و محبوس کرد. و یک بار بعزم تسخیر غرناطه سپاهی بدانجا سوق کرد و سپس با همسایگان طریق صلح و آشتی مسلوک داشت و به تزیین فاس عاصمه ٔ ملک پرداخت و بناهای استوار کرد. در سال 710 درگذشت.

ابوالربیع. [اَ بُرْ رَ] (اِخ) سلیمان. محدث است و ابن المبارک از او روایت کند.

ابوالربیع. [اَ بُرْ رَ] (اِخ) خلف بن مهران مصری. ابوعبیدهبن الحداد از او روایت کند.

ابوالربیع. [اَ بُرْ رَ] (اِخ) حامدبن علی. یکی از صُنّاع آلات فلکی، شاگرد علی بن احمد المهندس. (ابن الندیم).

ابوالربیع. [اَ بُرْ رَ] (اِخ) اشعث بن سعید السمان البصری یا الواسطی. محدث است.

ابوالربیع. [اَ بُرْ رَ] (اِخ) اسدی. محدث است. او از سعیدبن جبیر و طلحه ٔ حارثی از او روایت کند.

ابوالربیع. [اَ بُرْ رَ] (اِخ) هلواث. محدث است.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری