معنی ابوطاهر در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

ابوطاهر. [اَ هَِ] (ع اِ مرکب) اشنان. (مهذّب الاسماء). اشنان که بدان دست شویند. (دهار). دست اشنان. (السامی فی الاسامی). دستمال.

ابوطاهر. [اَ هَِ] (اِخ) محمدبن عبدالرحمن بن عباس. رجوع به محمد... شود.

ابوطاهر. [اَ هَِ] (اِخ) سیمجوری. رجوع به تاریخ بیهقی چ ادیب ص 243 شود.

ابوطاهر. [اَ هَِ] (اِخ) شرف الدین بن سعدالدین بن علی القمی رجوع به ابوطاهربن سعدالدین... شود.

ابوطاهر. [اَ هَِ] (اِخ) شمس الدولهبن فخرالدوله، از آل بویه فرمانفرمای همدان در 387 هَ. ق. رجوع به شمس الدوله... شود.

ابوطاهر. [اَ هَِ] (اِخ) الطیب بن محمد. رجوع به طیّب... شود.

ابوطاهر. [اَ هَِ] (اِخ) عبدالقاهربن طاهر بغدادی. رجوع به عبدالقادر شود.

ابوطاهر. [اَ هَِ] (اِخ) عبداﷲبن احمد التبانی. رجوع به عبداﷲ... شود.

ابوطاهر. [اَ هَِ] (اِخ) عبدالواحدبن عمربن محمدبن ابی هاشم البزّار از مردم بغداد. او از ابی بکربن مجاهد و علی ابی العباس احمدبن سهل الاشنانی و ابی عثمان عبدالرحمن الضریر المقری علوم قرآن و جز آن فراگرفته و وفات وی به سال 347 هَ. ق. است.
او راست: کتاب شواذالسبعه، کتاب الفصل بین ابی عمرو والکسائی، کتاب الانتصار لحمزه.و برای نام سایر کتب او رجوع به الفهرست ابن الندیم شود.

ابوطاهر. [اَ هَِ] (اِخ) قزوینی. او راست: شارح القفول. (کشف الظنون بنقل از شعرانی).

ابوطاهر. [اَ هَِ] (اِخ) قمّی. رجوع به ابوطاهر شمس الدین... شود.

ابوطاهر. [اَ هَِ] (اِخ) کرخی. او راست: شرح تنبیه ابواسحاق شیرازی.

ابوطاهر. [اَ هَِ] (اِخ) کرد. از مشایخ طریقت صوفیه بمائه ٔ پنجم معاصر شیخ الاسلام احمد جام او با احمد مأنوس و معاشر بود و شیخ جام به او ارادت میورزید وفات وی چند سال پیش از شیخ الاسلام احمد جام بوده است در اواخر مائه ٔ پنجم و اوائل مائه ٔ ششم. رجوع به نامه ٔ دانشوران ج 2 ص 389 شود.

ابوطاهر. [اَ هَِ] (اِخ) محمّدبن احمد فیشی. رجوع به محمد... شود.

ابوطاهر. [اَ هَِ] (اِخ) محمّدبن بقیه.رجوع به ابن بقیه در این لغت نامه و نیز تجارب السلف ص 240 چ طهران شود. و قصیده ٔ رثائیّه ٔ ذیل محمدبن انباری که از غرر قصائد نوع خویش و در شرح حال ابن بقیه از کتاب ما فوت شده است اینک ذیلاً نوشته می شود:
علوّ فی الحیات و فی الممات
لحّق انت احدی المعجزات
کأن الناس حولک حین قاموا
وفود نداک ایّام الصلات
کأنک قائم فیهم خطیبا
و کلّهم قیام للصلوه
مددت یدیک نحوهم احتفالا
کمدهما الیهم بالهبات
لعظمک فی النفوس تبیت ترعی
بحفاظ و حرّاس ثقات
و توقد حولک النیران لیلا
کذلک کنت ایّام الحیات
و لما ضاق بطن الأرض عن ان
یضم ّ علاک من بعدالحمات
اصاروا الجوّ قبرک و استنابوا
عن الاکفان ثوب السافیات
رکبت مطیه من قبل زید
علاها فی السنین الذاهبات
و تلک فضیله فیها تأس ه
تُبَعّدعنک تعییر العدات
و لم یُر مثل جذعک قطّ جذع
تمکن من عناق المکرمات
اسأت الی النوائب فاستثارت
فأنت قتیل ثار النائبات
و صیّر دهرک الأحسان فیه
الینامن عظیم السیآت
و کنت لمعشر سعدا فلما
مضیت تمزقوا بالمنحسات
و کنت تجیر من صرف اللیالی
فعاد مطالباً لک بالترات
لحُبک ذائب ابداً فوادی
یخفف بالدموع الجاریات
ولو انّی قدرت علی قیام
لفرضک و الحقوق الواجبات
ملأت الأرض من نظم القوافی
و نحت بها خلاف النائحات
و ما لک تربه فأقول تسقی
لأنّک نصب هطل الهاطلات
و لکنی اصبّر عنک نفسی
مخافه اَن اعدّ من الجنات
علیک تحیه الرحمن تتری
برحمات غواد رائحات.

ابوطاهر. [اَ هَِ] (اِخ) محمدبن حسن السرفی ؟ مورخ. وفات او به سال 325 هَ. ق. بوده است. رجوع به ص 303 حبط ج 1 شود.

ابوطاهر. [اَ هَِ] (اِخ) محمدبن علی بن محمدبن علی. رجوع به محمد... شود.

ابوطاهر. [اَ هَِ] (اِخ) سلفی. رجوع به احمد... و رجوع به سلفی شود.

ابوطاهر. [اَ هَِ] (اِخ) منجم شیرازی. وی بزمان القائم بامراﷲ میزیست وگویند زلزله ٔ چهاردهم صفر سال 434 هَ. ق. تبریز رااو از پیش آگاهی داد. رجوع به ص 407 حبط ج 2 شود.

ابوطاهر. [اَ هَِ] (اِخ) یحیی بن تمیم بن معزبن بادیس. از ملوک بنی زیری در افریقیه از سال 501 تا 509 هَ. ق. رجوع به یحیی... شود.

ابوطاهر. [اَ هَِ] (اِخ) وشمگیربن زیاربن وردان شاه الجیلی پدر ابوالحسن قابوس. رجوع به وشمگیر... شود.

ابوطاهر. [اَ هَِ] (اِخ) موفق الدین احمدبن عباس واسطی معروف به ابن برخش. یکی از فضلاء اطباء از مردم واسط و ابن ابی اصیبعه گوید:کتابی به خط و تألیف او دیدم که بر غزارت فضل و کمال رزانت عقل وی دلالت میکرد و شهرت وی به زمان المسترشد عباسی بود و گویند فائده ٔ استعمال مازریون را دراستسقاء بار اوّل او پیدا کرد و از اشعار او است:
و ناولنی من کفه مثل خصره
و مثل محب ذاب من طول هجره
و قال خلالی قلت کل حمیده
سوی قتل صَب حارفیک باسره.
رجوع به نامه ٔ دانشوران ج 1 ص 193 شود.

ابوطاهر. [اَ هَِ] (اِخ) مولی الحسین بن علی الهاشمی. حفص بن غیاث از او روایت کند.

ابوطاهر. [اَ هَِ] (اِخ) موسی بن محمدبن عطاء. محدث است. و از یزید روایت کند.

ابوطاهر. [اَ هَِ] (اِخ) منصور اسماعیل. رجوع به منصور ابوطاهر اسماعیل شود.

ابوطاهر. [اَ هَِ] (اِخ) المطهر نجیب الملک شرف الخواص. رجوع به ج 1 لباب الالباب چ ادوارد برون ص 285 شود.

ابوطاهر. [اَ هَِ] (اِخ) محمدبن محمد الأوسی. رجوع به محمد... شود

ابوطاهر. [اَ هَِ] (اِخ) مخلص. او راست: امالی در حدیث. (کشف الظنون).

ابوطاهر. [اَ هَِ] (اِخ) محمدبن یوسف تمیمی مازنی سرقسطی. رجوع به محمد... شود.

ابوطاهر. [اَ هَِ] (اِخ) محمدبن یعقوب بن محمدبن یعقوب بن ابراهیم بن عمربن ابی بکربن محمودبن ادریس بن فضل اﷲبن الشیخ ابی اسحاق ابراهیم بن علی بن یوسف قاضی القضاه مجدالدین الصدیقی الفیروزآبادی الشیرازی اللغوی، مؤلف کتاب قاموس المحیط و القابوس الوسیط الجامع لما ذهب من کلام العرب شماطیط. مولد او729 هَ. ق. به کازرون بود و به شب سه شنبه ٔ بیستم شوال سال 816 یا 817 هَ. ق. به زبید درهشتاد و هشت یا هشتاد و نه سالگی وفات کرد. و او رابه مقبره ٔ قطب شیخ اسماعیل جبرتی به خاک سپردند. اوبه کازرون در هفت سالگی قرآن از حفظ داشت و قوت حافظه ٔ او به حدی بود که هر شب در خواب جامه پیش از خفتن دویست سطر ازبر میکرد. و در هشت سالگی به شیراز شد و در آنجا از پدر خود و نیز از قوام عبداﷲبن محمود ودیگر علمای شیراز علم آموخت و از آنجا بواسط و سپس به بغداد رفت و در بغداد نزد قاضی بغداد، مدرّس نظامیّه شرف عبداﷲبن بکتابش به تحصیل پرداخت و بنوبت به روم و هند و مصر سفر کرد و چنانکه در فهرست خویش آورده عده ٔ بسیار از اعیان علماء و فضلا را دیدار کرد و از آنان فوائد بیشمار گرفت و در فنون علمیه خاصه لغت و حدیث و تفسیر از اقران و امثال درگذشت و در نزد سلطان ابویزیدبن سلطان مراد صاحب رتبت و جاهی بلند گردید مالی و افراز سلطان بدو رسید و در رمضان 796 هَ. ق. به زبید رفت و ملک الاشرف اسماعیل بدانجا در اکرام او مبالغت کرد و هزار دینار به وی داد و به صاحب عدن نیز فرمان کرد تا هزار دینار دیگر بدو دهد و قضاء یمن او را سپردند و بیست سال به زبید ببود و چندین بار از زبید بزیارت خانه شد و در مدینه منوره و طائف چندی اقامت کرد و به هیچ شهر و قریه ای داخل نشد مگر اینکه عامه و سران آنجا در اکرام وی بر یکدیگر سبقت گرفتند و از جمله شاه منصور برادرزاده ٔ شاه شجاع ازتکریم او چیزی فرونگذاشت چنانکه صاحب مصر و سلطان بایزید و ابن ادریس در بغداد و تیمور و جز آنان همگی در تعظیم و بزرگ داشت او مبالغه کردند و تیمور به اول بار صدهزار درهم بوی بخشید و در معجم شیخ بن حَجَر مکی آمده است که تیمور وی را پنجهزار دینار داد و سلطان اشرف اسماعیل دختر او را بزنی کرد و ابوطاهر فیروزآبادی از محمّدبن یوسف زرندی صحیح بخاری را استماع کرد و از ابن خباز و ابن القیّم و ابن الحَموی و احمدبن عبدالرحمن المرداوی و احمدبن مظفر نابلسی و تقی سبَکی و پسر او تاج سبَکی و یحیی بن علی حداد و غیر آنان در دمشق حدیث شنود و در قدس از علائی و بیانی و ابن قلانسی و غضنفر و ابن نباته و فارقی و عزبن جماعَه و بکربن خلیل مالکی و صفی حَراوی و ابن جَهبل و غیر آنان اخذ روایت کرد. و از جمله ٔ تألیفات اوست: بصائر ذوی التمیز فی لطائف کتاب اﷲ العزیز در دو مجلد تنویرالمقیاس فی تفسیر ابن عبّاس در چهار مجلد. تیسیر فائحهالاهاب فی تفسیر فاتحهالکتاب در مجلدی کبیر. الدرالنظیم المرشد الی مقاصد القرآن العظیم. حاصل کورهالخلاص فی فضائل سوره الاخلاص، شرح قطبه الخشاف فی شرح خطبهالکشاف، شوارق الاسرارالعلیّه فی شرح مشارق الانوارالنبویّه در چهار مجلّد. منح الباری لسیل الفیح الجاری فی شرح صحیح البخاری و آن شرح ربععبادات است در بیست مجلّد. الاسعاد بالاصعاد الی درجهالاجتهاد در سه مجلد. عدهالحکام فی شرح عمده الاحکام در دومجلد. افتضاض السهاد فی افتراض الجهاد در یک مجلد. النفحهالعنبریّه فی مولد خیرالبریّه. الصلات و البشر فی الصلاه علی خیرالبشر. الوصل و المنی فی فضل منی.المغانم المطابه فی معالم طابه. تهییج الغرام الی بلدالحرام. روضهالناطر فی درجه الشیخ عبدالقادر. المرقات الوفیّه فی طبقات الحنفیّه. المرقات الارفعیّه فی طبقات الشافعیّه. البلغه فی تراجم ائمهالنحو واللغه، نزهه الاذهان فی تاریخ اصفهان. تعیین الغرفات للمعین علی عرفات، منیهالسئول فی دعوات الرسول. مقصود ذوی الألباب فی علم الاعراب. المتفق وضعاً المختلف صنعا. الدّر الغالی فی الاحادیث العوالی. التجاریح فی فوائد متعلقه بأحادیث المصابیح. تحبیر الموشین فیما یقال بالسین و الشین. الروض المسلوف فیما له اسمان الی الالوف.تحفه القماعیل فیمن تسمی من الناس و الملائکه اسماعیل. اسماءالسراح فی اسماءالنکاح. الجلیس الانیس فی اسماءالخندریس. انواء الغیث فی اسماءاللیث. ترقیق الأسل فی تصفیق العسل، زادالمعاد فی وزن بانت سعاد و شرح آن در دو مجلد. التحف و الظرائف فی النکت الشرائف. احاسن اللطائف فی محاسن الطائف. الفضل الوفی فی العدل الاشرفی. اشارهالحجون الی زیارهالحجون. و گویند آنرا در یکشب نوشته است. فی الدره من الخرزه فی فضل السلامه علی الخبزه و آن نام دو قریه است به طائف. تسهیل طریق الوصول الی الاحادیث الزائده علی جامع الاصول در چهار مجلدو آنرا بنام ناصربن الاشرف نگاشته است. اسماء العادهفی اسماءالغاده، اللامع المعلم العجاب الجامع بین المحکم و العباب. سفرالسعاده. و جز آن از مطول و مختصر. و صاحب روضات کتب ذیل را نیز بدو نسبت کرده است: المثلث الکبیر در پنج مجلد و نیز کتابی بنام زیادات. و ابن حجر در انباءالغمر و شاگرد او حافظ سخاوی در الضوءاللامع و سیوطی در بغیه و ابن قاضی شهبه در طبقات و صفدی در تاریخ خود و مقری در ازهارالریاض ترجمه ٔ حال او آورده اند. و تقی الدین کرمانی گوید: شیخ مجدالدین فیروزآبادی در نظم و نثر فارسی وعربی به روزگار خویش بی نظیر بود و بسیار از بلاد و امصار را سیاحت کرد وزمانی دراز به دهلک بزیست و سلطان آن جزیره از تعظیم و تکریم وی چیزی فرو نگذاشت و بیست سال مجاور مکه بود و بدانجا قاموس را در مجلداتی چند بنگاشت و پدر من بدو امر داد تا آنرا مختصر کند و وی آنرا در مجلدی ضخم مختصر کرد و این کتاب محتوی فوائد عظیم و اعتراضاتی بر جوهری است. و سپس به هند روم سفر کرد. و نورالدین علی بن محمد العلیق المکی در وصف قاموس گوید:
مذ مد مجدالدین فی ایامه
من فیض ابحر علمه القاموسا
ذهبت صحاح الجوهری کأنها
سحرالمدائن حین القی موسی.
و جمال اسنوی و ابن هشام نحوی و بسیاری دیگر از لغوییین ونحات شاگردان اویند.

ابوطاهر. [اَ هَِ] (اِخ) محمدبن محمد دبّاس بغدادی. رجوع به محمد... شود.

ابوطاهر. [اَ هَِ] (اِخ) محمدبن محمدبن مخمش زیادی. رجوع به محمد... شود.

ابوطاهر. [اَ هَِ] (اِخ) محمدبن محمدبن عبدالرشید سجاوندی. رجوع به محمد... شود.

ابوطاهر. [اَ هَِ] (اِخ) سندوک بن حبیبه ٔ واسطی. بعربی شعر می گفت دیوان او پانصد ورقه است. (ابن الندیم).

ابوطاهر. [اَ هَِ] (اِخ) خشوعی، برکات بن شیخ ابی اسحاق ابراهیم بن شیخ ابی الفضل طاهربن برکات بن ابراهیم دمشقی جیرونی محدّث. (510- 598 هَ. ق.). رجوع به وفیات ابن خلکان شود.

ابوطاهر. [اَ هَِ] (اِخ) از ابی یزید مدنی و از او جعفربن سلیمان روایت کند.

ابوطاهر. [اَ هَِ] (اِخ) احمدبن عمروبن السرح. محدّث است.

ابوطاهر. [اَ هَِ] (اِخ) او از عبداﷲبن عبیدبن عمیر و از او سلام بن مسکین روایت کند.

ابوطاهر. [اَ هَِ] (اِخ) او راست: کتاب القرأات. (ابن الندیم).

ابوطاهر. [اَ هَِ] (اِخ) ابراهیم بن محمد غزنوی. رجوع به ابراهیم... شود.

ابوطاهر. [اَ هَِ] (اِخ) ابراهیم بن ناصرالدوله از ملوک بنی حمدان به موصل (371- 380 هَ. ق.). رجوع به ابراهیم حمدانی... شود.

ابوطاهر. [اَ هَِ] (اِخ) ابراهیم بن یحیی بن غنام حنبلی. رجوع به ابراهیم... شود.

ابوطاهر. [اَ هَِ] (اِخ) ابن بقیّه. وزیر عزالدوله بختیاربن معزالدولهبن بویه. رجوع به ابن بقیه... شود.

ابوطاهر. [اَ هَِ] (اِخ) ابن حسین بن علی بن موسی طرطوسی، او راست: کتاب ابومسلم نامه در شرح حال ابومسلم صاحب الدعوه. وصاحب تجارب الامم چند بار از آن کتاب نقل کرده است.

ابوطاهر. [اَ هَِ] (اِخ) ابن سعدالدین بن علی القُمی ملقب به شرف الدین و وجیه الملک. میرخوند در دستورالوزراء آرد که: وی در اوائل شباب از مولد خویش بلده ٔ قم به بغداد شد و در سلک ملازمان عارض سلطان ملک شاه انتظام یافت در 481 هَ. ق. رعایای مرو از عامل خویش تظلم کردند خواجه نظام الملک شغل عاملی مرو به ابوطاهر داد و در منشور و لقب وی وجیه الملک نوشتند. و او قرب چهل سال در مرو این شغل می ورزید. سپس به صاحبدیوانی والده ٔ سنجر ارتقا جست و چون شهاب الاسلام وفات یافت به منصب وزارت سلطان رسید. او به غایت متدین و متشرع و حلیم و باوقر بود لکن پس از سه ماه وزارت درگذشت. صاحب جامعالتواریخ گوید: مرقد شرف الدین در جوار روضه ٔ طیّبه ٔ علی بن موسی الرضا بطوس و قریه ای نیز وقف مزار اوست. ورجوع به حبط ج 1 ص 380 و دستورالوزراء ص 190 شود.

ابوطاهر. [اَ هَِ] (اِخ) ابن سوار. احمدبن علی مقری بغدادی. او راست: مستنیرفی القرآت العشرهالبواهر. و وفات او به سال 499 هَ. ق. بود.

ابوطاهر. [اَ هَِ] (اِخ) ابن محمدبن علی بن حسن فضلویه. سرسلسله ٔ امرای هزاراسپی لرستان و آنان مدت دویست سال (543- 740 هَ. ق.) در لرستان حکومت داشتند و به اتابکان لرستان یا آل فضلویه معروفند. ابوطاهر از طرف سلغریان مأمور نشاندن فتنه ٔلر بزرگ شد و در آنجا حکومت یافت و خاندان او از سلاطین مغول اطاعت کردند و چندی حکومت خوزستان نیز بآنان واگذارشد. مدت حکمرانی ابوطاهر از 543 هَ. ق. تا حدود سی وچهار سال بود. رجوع به حبط ج 2 ص 102 شود.

ابوطاهر. [اَ هَِ] (اِخ) ابن المخلص. او راست: کتاب ابتغاء فی اخبارالمدینه. و رجوع به ابوطاهر مخلص شود.

ابوطاهر. [اَ هَِ] (اِخ) احمدبن حسن میمندی. رجوع به احمد... شود.

ابوطاهر. [اَ هَِ] (اِخ) احمدبن علی بن عمربن سوار مقری. رجوع به احمد... و رجوع به ابوطاهربن سوار احمد... شود.

ابوطاهر. [اَ هَِ] (اِخ) احمدبن عمربن شبه. شاعر است. و پسر وی ابن شبه معروف است.

ابوطاهر. [اَ هَِ] (اِخ) احمدبن محمّدبن ابراهیم بن سلفه ٔ [سه لَبَه] اصفهانی. (472- 576 هَ. ق.). رجوع به احمد... و رجوع به ابوطاهر حافظالسلفی شود.

ابوطاهر. [اَ هَِ] (اِخ) خسروانی. یکی از اماثل ِ شعرای آل سامان و معاصر رودکی. وفات او پس از بوالمثل وشاکر جلاب بوده است چنانکه از این بیت او برمی آید:
همی حسد کنم و سال و ماه رشک برم
به مرگ بوالمثل و مرگ شاکر جلاب.
از تذکره ها در شرح حال او بیش از این بدست نمی آید. هدایت گوید: نام او ابوطاهر طیب بن محمد از اهل خراسان است و فردوسی شعری از او تضمین کرده و سه قطعه ٔ ذیل را از او می آورد و قطعه ٔ تضمین کرده ٔ فردوسی را نقل نمیکند. قطعات این است:
تا پاک کردم از دل زنگار حرص و طمع
زی هر دری که روی نهم در فراز نیست
جاه است و قدر و منفعه آنرا که طمع نه
عز است و صدر و مرتبه آنرا که آز نیست.
فغان زان درنگت به هنگام صلح
فغان زان شتابت به هنگام جنگ
درنگم به راحت همه زان شتاب
شتابم به مردن همه زان درنگ
نبوده است عشق تو بی هجر هیچ
به یکدیگر اندر زدستند چنگ
نهنگی است هجران و دریاست عشق
به دریا بود جاودانه نهنگ
رخت دید نتوانم از آب چشم
سخن گفت نتوانم از بس غرنگ
رخ توست خورشید و خورشید خاک
لب توست یاقوت و یاقوت سنگ
نه چون خسروانی نه چون تو بتا
بت و برهمن دید مشکوی گنگ.
چهارگونه کس از من به عجز بنشستند
کزین چهار بمن ذره ای شفا نرسید
طبیب و زاهد و اخترشناس و افسونگر
به دارو و به دعا و به طالع و تعویذ.
و آن قطعه که فردوسی بیتی از آن تضمین کرده این است:
بسی رنج دیدم بسی گفته خواندم
ز گفتار تازی و از پهلوانی
به چندین هنرشصت ودو سال بودم
چه توشه بدم ز آشکار و نهانی
بجز حسرت و جز وبال گناهان
ندارم کنون ا ز جوانی نشانی
به یاد جوانی کنون مویه آرم
بدان بیت بوطاهر خسروانی
جوانی من از کودکی یاد دارم [کذا]
دریغا جوانی دریغا جوانی.
شمس قیس رازی در المعجم فی معاییر اشعارالعجم گوید: رودکی گفته است:
ریش و سبلت همی خضاب کنی
خویشتن را همی عذاب کنی.
و ابوطاهر خسروانی از او برده است:
عجب آید مرا ز مردم پیر
که همی ریش را خضاب کند.
به خضاب از اجل همی نرهد
خویشتن را همی عذاب کند - انتهی.
و بعضی گفته اند که رودکی عادت بخضاب داشته و ابوطاهر خسروانی قطعه ٔ فوق را تعریض بدو گفته است و رودکی در جواب رباعی معروف ذیل را ساخته:
من موی خویش را نه از آن میکنم سیاه
تا باز نوجوان شوم و نو کنم گناه
چون جامه ها به وقت مصیبت سیه کنند
من موی از مصیبت پیری کنم سیاه.
و در لغت نامه ها ابیات ذیل برای بعض کلمات از او شاهد آمده است:
همت تیز و بلند تو بدان جای رسید
که ثری گشت مر او را فلک فیرونا.
این چه ترفندی است ای بت که همی گوید خلق
که سقر باشد فرجام ترا مستقرا.
نفرین کند بمن بر، دارم بآفرین
مُروا کنم بدو بر، دارد بمرغوا.
همی حسد کنم و سال و ماه رشک برم
بمرگ بوالمثل و مرگ شاکر جلاب
چنانکه خامه ز شنگرف برکشد نقاش
کنون شود مژه ٔ من به خون دیده خضاب.
وگرش آب نبودی و حاجتی بودی
ز نوک هرمژه ای آب راندمی صدبست.
انگشت َبرِ رویش مانند تگرگ است
پولاد َبرِگردان او همچون لاد است.
بخل همیشه همی ترابد از آن روی
کاب چنان از سفال نو نترابد.
دو فرگن است روان از دو دیده بردو رخم
رخم ز رفتن فرگن بجملگی فرکند.
آن کجا سرت برکشید بچرخ
باز ناگه فرو بردت به خرد.
تا چون بهار گنگ شد از روی او جهان
دوچشم خسروانی چون رود گنگ شد.
خواب در چشم آورد گویند کوک و کوکنار
با فراق روی او داروی بیخوابی شود.
کمان گروهه ٔ زرین شده محاقی ماه
ستاره یکسره غالوک های سیم اندود.
میان معرکه از کشتگان بخیزد دود
ز تف آتش شمشیر و خنجرش خنجیر.
بینی آن نقاش و آن رخسار اوی
از برخو همچو بر گردون قمر.
آن گرد یل فکن که به تیر و سنان گرفت
اندر نهاله گه بدل آهوان هزبر.
سفر خوش است کسی را که بامراد بود
اگر سراسر کوه و پژ آید اندر پیش.
بده داد من زان لبانت وگرنه
سوی خواجه خواهم شد از تو بگزرش.
تا کی همی درائی و گردم همی دوی
حقا که کمتری و فژاگن تری ز پک.
از باد کشت بینی چون آب موج موج
وز نوسه ابر بینی چون جزع رنگ رنگ
رخم بگونه ٔ خیری شده است از انده و غم
دل از تفکر بسیار خیره گشت و دژم.
چو گلبن از گل آتش نهاد عکس افکند
به شاخ او بر دراج شد ابستاخوان
دلت همانا زنگار معصیت دارد
به آب توبه ٔ خالص بشویش از عصیان.
همت او برفلک ز فلخ بنا کرد
بر سر کیوان فکندبن پی ایوان.
چاه دمگیر و بیابان و سموم
تیغ آهخته سوی مرد نوان.
موسیجه و قمری چو مقریانند
از سروبنان هریک نُبی خوان.
گه حله ٔ رومی بسته و گهی چینی
گه کژین خفتان و گه زرین جوشن. [کذا]
بالخاصه کنون کز قبل راندن درویش
بربام شودهرکس با سنگ و فلاخن.
چه مایه زاهد پرهیزکار صومعگی
که نسک خوان شد بر عشقش و ایارده گو.
چشمم بوی افتاد و برنهادم
دل بر گهری سرخ نابسوده.
من مانده به خان اندر پیخسته و خسته
بیمار و به تیمار و نژند و غم خورده
مصراع: تا کی دوم از پویه ٔ تو رسته برسته.
مصراع: کاریغ ز من بدل گرفته.

ابوطاهر. [اَ هَِ] (اِخ) اوانی. نام یکی از فدائیان حسن صباح. او کشنده ٔ خواجه نظام الملک حسن طوسی است به رمضان سال 435 هَ. ق. رجوع به ص 364 و 373 حبط ج 1 شود.

ابوطاهر. [اَ هَِ] (اِخ) خاتونی.موفق الدوله، کمال. یکی از ادباء و شعرای ایران بمائه ٔ پنجم ظاهراً از مردم ساوه و ویرا بمناسبت پیوستن بخدمت گوهر خاتون زوجه ٔ محمّدبن ملکشاه، خاتونی خوانند. او راست: کتاب مناقب الشعراء به فارسی و تاریخ سلاجقه هم بدان زبان. و عمادالدین کاتب کتابی دیگر بوی نسبت کرده است بنام تنزیرالوزیر الزیرالخنزیر در مثالب نصیرالملک وزیر سلطان محمّد. و صاحب راحهالصدور گوید کتاب شکارنامه ٔ ملکشاه را بخط بوطاهر دیدم و شاید این کتاب تألیف خود خاتونی بوده است. آنگاه که سلطان محمّد به سال 504 هَ. ق. خطیرالملک ابومنصور محمّدبن حسین میبدی را بوزارت برداشت او را بشغلی بجرجان فرستادند ابوطاهر این شغل دون رتبه ٔ خویش میشمرد و باعث این تنزیل مختص الملک صاحب دیوان استیفا را گمان می برد و از اینرو او را هجا گفت و مختص الملک با دیگر دشمنان او را بتهمت اختلاس و تفریط متهم داشتند تا خطیرالملک او را بخواست و دستگیر کرد و جمله مایملک وی به مصادره بگرفت. و او تا زمان مسعودبن محمدبن ملکشاه بزیست و بگفته ٔ بعض ارباب سیر ظاهراً در جرجان وفات یافت و وفات وی در حدود 530 هَ. ق. شاید مدتی بعد از هفتادسالگی بود. و از اشعار او در تذکره ها دو قطعه ٔ ذیل آمده است:
نه یاری که روزی وفائی نماید
نه صبری که با هیچ سختی برآید
نه چشمی که روی هدایت ببیند
نه عقلی که راه هدایت نماید
نه مردی که با هیچ دردی بسازد
نه جهدی که با هیچ عهدی بپاید
نه نجمی که سعدی بود زو توقع
نه نحسی که کاری از او برگشاید
چو مفهوم شد مرد را این معانی
سزد گر به کوی قناعت گراید
نگوید نجوید نبیند نبوید
نخواهد نرنجد نکاهد نزاید.
و در فرهنگها به یک مصراع و دو بیت ذیل او تمثل کرده اند:
تا کی دوم از پویه ٔ تو رسته برسته.
و این مصراع را گاهی نیز به ابوطاهر خسروانی منسوب داشته اند:
یک رخ تو ماه وآن دگر رخ زهره
زهره به عقرب نشسته ماه به خرچنگ.
من غند شدم ز بیم غنده
چون خرس بکون فتاده در دام.
و در یواقیت العلوم آمده است: مسئله ٔ این نام کدام است که بوطاهر خاتونی در حساب مضمر کرده است و بنظم آورده و گفته:
در پنج زده مکعب دو
با مخرج ثمن کرده پیوند
کم کرده نه از مربع هفت
با ربع دوهشت کرده دربند.
جواب: مکعب دو هشت باشد و هشت بحساب جمل ( (ح)) بود. چون در پنج زنند چهل بود و چهل ( (م)) بود و چون میم را به مخرج ثمن پیوندی با ( (ح)) مح گردد و مربع هفت چهل و نه باشد چون نه از وی بیفکنی چهل بماند و چهل ( (م)) باشد. با دال پیوندی که مربعدو هشت است محمد حاصل شود. و عمادالدین کاتب در تاریخ سلاجقه دو بیت ذیل را بدو منسوب داشته:
سگ در این روزگار بی فرجام
بر چنین مهتری شرف دارد
در قلم داشتن فلاح نماند
خنک آنرا که چنگ و دف دارد.
و در تذکره ٔ دولتشاه در طبقه ٔ اول از طبقات شعرای فارسی گوید: ابوطاهر خاتونی گفته به عهد عضدالدوله دیلمی که هنوز قصرشیرین که به نواحی خانقین است ویران نشده بود در کتابه ٔ آن قصر این بیت نوشته یافتند که بدستور فارسی قدیم است. بیت:
هژبرا به گیهان انوشه بزی
جهانرا به دیدار توشه بزی.
و در المعجم شمس قیس رازی قطعه ٔ ذیل از او آمده است:
استاد مبر گمان که دلریش نیم
و از فعل تو و از تو بداندیش نیم
در کیش تو آئین نکوکاری نیست
ایزد داند که من برآن کیش نیم
با همچو خودی بود مرا خویشی و بس
بیگانه ٔ طبع خویش را خویش نیم
در نیکی و در بدی نیم همسر تو
بی خار نیم و لیک با نیش نیم
گفتی که چرا دوانی و بازپسی
زان بازپسم که چون تو در پیش نیم.

ابوطاهر. [اَ هَِ] (اِخ) حسن بن احمدبن ابراهیم اسدی بالسی. او راست: جزئی در حدیث.

ابوطاهر. [اَ هَِ] (اِخ) حسن بن ابی سعید جنّابی قرمطی. رجوع به حسن... شود.

ابوطاهر. [اَ هَِ] (اِخ) جلال الدولهبن بهاءالدوله. از آل بویه. (416- 435 هَ. ق.). رجوع به جلال الدوله... شود.

ابوطاهر. [اَ هَِ] (اِخ) تبانی. یکی از معاریف آل تبان و از اعیان قضات. اوقضای طوس و نسا داشت و از دست مسعود غزنوی به رسالت نزد قدرخان شد و آنگاه که با مهدها [دختر قدرخان ودختر بغراتکین] از ترکستان بازمی گشت به پروان فرمان یافت در شعبان 424 هَ. ق. و شاید ابوطاهری که منوچهری او را به قصیده ای مدح گفته همین ابوطاهر است:
نوبهار این مفرش صدرنگ پوشد تا مگر
دوستار دوستان خواجه بوطاهر شود.
و ممکن است این ممدوح ابوطاهر احمدبن حسن میمندی باشد. رجوع به آل تبان در این لغت نامه و رجوع به ص 77و 194 (در این جا هم در چ ادیب و هم چ فیاض به غلط ابوطالب آمده است.) و 196، 205، 206، 207، 298، 211، 212،، 366، 434، 536 و 538 تاریخ بیهقی چ ادیب شود.

ابوطاهر. [اَ هَِ] (اِخ) بصری. محدّث است. او از ابی سکن هجری و از او ابومعاویه روایت کند.

ابوطاهر. [اَ هَِ] (اِخ) انباری. محمدبن ابی الفضل بنان. یکی از ادبای مشهور مولد او به مصر سال 507 هَ. ق. و منشاء وی هم بدانجاست. او گاهی نیز بمشاغل دیوانی پرداخته است. چنانکه وقتی از دست سیف الاسلام طغتکین بسفارت بغداد رفت. وفات وی در 596 هَ. ق. بود. او راست: کتابی در تفسیر قرآن و کتاب المنظوم و المنثور.

ابوطاهر. [اَ هَِ] (اِخ) احمدبن محمّد سلفی اصفهانی. رجوع به احمد... و رجوع به سلفی... شود.

ابوطاهر. [اَ هَِ] (اِخ) اسماعیل بن مکی بن اسماعیل. رجوع به اسماعیل شود.

ابوطاهر. [اَ هَِ] (اِخ) اسماعیل بن محمد منصور. سیّمین از خلفای فاطمی در مغرب (334- 341 هَ. ق.). رجوع به اسماعیل... شود.

ابوطاهر. [اَ هَِ] (اِخ) اسماعیل بن محمّدبن احمد وثابی اصفهانی. رجوع به اسماعیل... شود.

ابوطاهر. [اَ هَِ] (اِخ) اسماعیل بن خلف بن سعید صقلی سرقسطی انصاری نحوی مقری. رجوع به اسماعیل... شود.

ابوطاهر. [اَ هَِ] (اِخ) اسحاق بن موهوب بن احمدبن محمدبن خضر الجوالیقی. رجوع به اسحاق..... شود.

ابوطاهر. [اَ هَِ] (اِخ) احمدبن محمد مسند الدنیا. رجوع به احمد... شود.

ابوطاهر. [اَ هَِ] (اِخ) یحیی بن طاهربن عثمان العوفی ملقب به شرف الدین. جدعوفی صاحب لباب الالباب است و مصنف لباب گوید: او از بقیه ٔ أئمه و علما بود و در علم حدیث و معرفت انساب عرب و اسامی رجال و جرح وتعدیل مشارالیه و در شرح شمائل و نشر فضائل او زیادت بسطی نمیرود... و رباعی ذیل را از او نقل می کند:
گیرم که بحیله شب و شب گیر کنی
یا موی چو شیر خویش چون قیر کنی
با یار در حجره چو زنجیر کنی
آن خرزه ٔ مرده را چه تدبیر کنی.
و هم او راست:
تا چند از این تحمل بار ثقالها
وز دیدن و شنیدن هرگون محالها
هردم زدن ز قوت و از عمر کم شدن
هر ساعتی زیادت گشتن وبالها
پیدا شدن میان مسلمانی اندرون
ترکی و رومیانه و هندی خصالها
با قول بایزید و دم شبلی و جنید
پیدا شدن ز خلق یزیدی فعالها
ای عالمان بی عمل دین فروش بس
مسجد بناله آمد از این قبیل و قالها
عالم به روزگار به باغ نهال دین
از خشیت و وقار نهادی نهالها
و اکنون برای حشمت و دام توانگری
بستند بر میان بتهور دوالها
سادات در خمار شراب و نشاط بنگ
در دست کعبتین ببر بر خمالها.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری