معنی ابومریم در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

ابومریم. [اَ م َ ی َ] (ع اِ مرکب) پیاده ٔ قاضی. فراش احضار مدعی علیه قاضی را.

ابومریم. [اَ م َ ی َ] (اِخ) صبیح بن المحرث الحنفی. صحابی است.

ابومریم. [اَ م َ ی َ] (اِخ) والان بن عیسی القزوینی. رجوع به والان... شود.

ابومریم. [اَ م َ ی َ] (اِخ) مولی ابی هریره. تابعی است.او از ابی هریره و از او معاویهبن صالح روایت کند.

ابومریم. [اَ م َ ی َ] (اِخ) مکاتب عائشه. خصیف از او روایت کند.

ابومریم. [اَ م َ ی َ] (اِخ) مسلم بن یسار. محدث است.

ابومریم. [اَ م َ ی َ] (اِخ) مالک بن ربیعه السّلولی. صحابی است. و یزیدبن ابی مریم پسر وی از او روایت کند.

ابومریم. [اَ م َ ی َ] (اِخ) کندی. صحابی است و گروهی گفته اند که ابومریم غسانی همین ابومریم کندی است.

ابومریم. [اَ م َ ی َ] (اِخ) قیس الثقفی. محدث است.

ابومریم. [اَ م َ ی َ] (اِخ) قزوینی. والان بن عیسی. رجوع به والان... شود.

ابومریم. [اَ م َ ی َ] (اِخ) الغسّانی جدّ ابی بکربن ابی مریم. صحابی است.

ابومریم. [اَ م َ ی َ] (اِخ) غسّانی. صحابی است.

ابومریم. [اَ م َ ی َ] (اِخ) عمروبن مره الجهنی. صحابی است.

ابومریم. [اَ م َ ی َ] (اِخ) عبداﷲبن زیاد القاری الأسدی. تابعی است و از عماربن یاسر روایت کند.

ابومریم. [اَ م َ ی َ] (اِخ) عبدالغفاربن القاسم الأنصاری. محدث است.

ابومریم. [اَ م َ ی َ] (اِخ) شییم بکری. محدث است.

ابومریم. [اَ م َ ی َ] (اِخ) نام خمّاری به مکّه در جاهلیّت. و گویند ابوسفیان در خانه ٔ این خمّار با سمیّه زوجه ٔ عبید بیارامید و او به زیادبن ابیه حامله گشت.

ابومریم. [اَ م َ ی َ] (اِخ) شیم بن دیم. محدث است.

ابومریم. [اَ م َ ی َ] (اِخ) سلولی. مالک بن ربیعه، والد یزید و ابومره. صحابی است.

ابومریم. [اَ م َ ی َ] (اِخ) سلولی. از بنی مرهبن صعصعهبن معویه. صحابی است.

ابومریم. [اَ م َ ی َ] (اِخ) زیادبن صبیح. محدث است.

ابومریم. [اَ م َ ی َ] (اِخ) زربن حُبیش الأسدی. از زهاد تابعین است و از عمر، و علی و ابن عوف و ابن مسعود و ابی بن کعب و حذیفه و صفوان بن عسال روایت کند وعمری طویل یافته است. عاصم بن ابی الجود گفت: مردان این راه را دیدم که از شب مطیه می کردند و یکی از آنان زربن حبیش و دیگری ابووائل بود. سوید کلبی آرد که زر به عبدالملک مروان نامه ای کرد در پند و موعظت و درآخر آن نبشته بود: ای امیر مؤمنان تندرستی را نشان درازی عمر مدان و بیاد آر این گفته ٔ پیشینیان را:
اذا الرجال ولدت اولادها
و بلیت من کبر اجسادها
و جعلت اسقامها تعتادها
تلک زروع قددنا حصادها.
و چون خلیفه نامه بخواند بگریست، گریستنی بدرد تا پیرامن دامن وی باشک بیاغشت و گفت زر درست گوید لیکن اگر نرم تر از این نبشتی برفق نزدیکتر بودی. گویند وی بصدوبیست ودوسالگی درگذشت. و تا آن وقت همه ٔ قوای وی بر جای بود.

ابومریم. [اَ م َ ی َ] (اِخ) خادم مسجد دمشق. تابعی است و از ابی هریره روایت کند.

ابومریم. [اَ م َ ی َ] (اِخ) الحنفی صبیح بن المحرث. صحابی است.

ابومریم. [اَ م َ ی َ] (اِخ) ایاس بن صبیح حنفی. او در اوّل با مسیلمه ٔ کذّاب بود و محمدبن سیرین از او روایت کند. و ایاس اول کس است که در بصره قضا راند.

ابومریم. [اَ م َ ی َ] (اِخ) ایاس بن جعفربن الصلت الحنفی. محدث است و از او ابوعمروبن العلاء روایت کند.

ابومریم. [اَم َ ی َ] (اِخ) انصاری. تابعی است. وی از جابربن عبداﷲ انصاری و جابر از رسول صلوات اﷲ علیه روایت کند.

ابومریم. [اَ م َ ی َ] (اِخ) الازدی. صحابی است.

ابومریم. [اَ م َ ی َ] (اِخ) جدّ ابی بکربن ابی مریم. صحابی است.

ابومریم. [اَ م َ ی َ] (اِخ) تابعی است. او از عمر، و از او زیادبن ابی سوده روایت کند.

ابومریم. [اَ م َ ی َ] (اِخ) تابعی است. او از ثوبان و ثوبان از رسول صلوات اﷲ علیه و از ابومریم عبادهبن نسی روایت کند.

ابومریم. [اَ م َ ی َ] (اِخ) والد یزید. و نام ابومریم مالک بن ربیعه السلولی. صحابی است.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری