معنی ابوموسی در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
ابوموسی. [اَ سا] (اِخ) (جزیره ٔ...) جزیره ای از ایران بجنوب بندرلنگه و تقریباً در وسط خلیج فارس و دارای آب شیرین فراوان. ارتفاع کوههای آن از 150 گز تجاوز نمیکند.
ابوموسی. [اَ سا] (اِخ) محمد امین بن هارون الرشید. رجوع به امین... شود.
ابوموسی. [اَ سا] (اِخ) عیسی بن عبدالعزیزبن یللبخت بن عیسی بن یوماریلی جزولی یزدکنتی. رجوع به عیسی... شود.
ابوموسی. [اَ سا] (اِخ) عیسی بن عبداﷲبن حکم بن النعمان بن بشیرالانصاری. محدث است. اواز مبارک بن فضاله و از او ولیدبن مسلم روایت کند.
ابوموسی. [اَ سا] (اِخ) عیسی بن فرخانشاه. رجوع به عیسی... شود.
ابوموسی. [اَ سا] (اِخ) عیسی بن محمد. رجوع به عیسی بن محمد شود.
ابوموسی. [اَ سا] (اِخ) عیسی بن مردان کوفی. رجوع به ابن مردان ابوموسی عیسی و عیسی... شود.
ابوموسی. [اَ سا] (اِخ) عیسی بن مینابن وردان بن عیسی بن عبدالصمدبن عمروبن عبداﷲالمدنی المعروف بقالون القاری. صاحب نافعبن ابی نعیم. مولد او در ایام هشام بن عبدالملک به سال 120 هَ. ق. بود و در ایام منصور به سال 150 از نافع اخذ قرائت کرد و قالون اصم بود و آنگاه که قاری بر او قرائت میکرد گوش خود را بدهان او می پیوست تا قرائت او بشنود و قالون مولی انصار است و گفته اند که قالون در زبان رومی بمعنی جیّد است و آنگاه که بر نافع قرائت میکرده است نافع به او قالون قالون یعنی نیکوست گفتی. رجوع به معجم الادباء چ مارگلیوث ج 6 ص 106 و 107 شود.
ابوموسی. [اَ سا] (اِخ) عیسی قیروانی بن ابی العباس حنیف بن احمد دینوری. رجوع به عیسی... شود.
ابوموسی.[اَ سا] (اِخ) غافقی. مالک بن عباده. صحابی است.
ابوموسی. [اَ سا] (اِخ) کعب السعدی. محدث است. او از سلمان بن حبیب و از او محمدبن عثمان ابوالجماهر روایت کند.
ابوموسی.[اَ سا] (اِخ) مالک بن عباده ٔ غافقی. صحابی است.
ابوموسی. [اَ سا] (اِخ) محمدبن ابی بکر عمربن ابی عیسی احمدبن عمربن محمدبن ابی عیسی اصفهانی مدینی. رجوع به احمدبن ابی بکر... شود.
ابوموسی. [اَ سا] (اِخ) عیسی بن سلیمان شیزری. محدث است. و محمدبن عوف حمصی طائی از او روایت کند.
ابوموسی. [اَ سا] (اِخ) مدنی. رجوع به محمدبن ابی بکر... شود.
ابوموسی. [اَ سا] (اِخ) مسحاج بن موسی. تابعی است اواز انس بن مالک و از او مروان بن معاویه روایت کند.
ابوموسی. [اَ سا] (اِخ) المکفوف. او را پنجاه ورقه شعر است. (ابن الندیم).
ابوموسی. [اَ سا] (اِخ) هارون بن اسماعیل بن النعمان بن عبداﷲبن کعب بن مالک. محدث است.
ابوموسی. [اَ سا] (اِخ) هارون بن سلیمان الفراء. محدث است و ابونعیم از او روایت آرد.
ابوموسی. [اَ سا] (اِخ) هارون بن محمدبن عبدالملک الزیات. رجوع به هارون... شود.
ابوموسی. [اَ سا] (اِخ) هلالی. او از پدر خود و از او سلیمان بن المغیره روایت کند.
ابوموسی. [اَ سا] (اِخ) یُحَنّس بن عبداﷲ مولی الزبیربن العوام. محدث است.
ابوموسی. [اَ سا] (اِخ) یُحَنَّس. تابعی است. او ازام الدرداء و از او ابوصخر حمیدبن زیاد روایت کند.
ابوموسی. [اَ سا] (اِخ) یونس بن عبدالاعلی بن موسی بن میسره ٔ مصری. فقیه شافعی.
ابوموسی. [اَ سا] (اِخ) عیسی بن صُبَیْح، ملقب به مزدار. تلمیذ بشربن معتمر رئیس فرقه مزداریّه از معتزله و او را راهب معتزله گفتندی بعلت زهد او.
ابوموسی. [اَ سا] (اِخ) عیسی بن سالم. محدث است. اواز شعبه و از او محمدبن رافع نیشابوری روایت کند.
ابوموسی. [اَ سا] (اِخ) محدث است. سفیان از او و او از وهب بن منبه روایت کند.
ابوموسی. [اَ سا] (اِخ) اصفهانی. رجوع به محمدبن ابی بکربن عمر اصفهانی مدینی شود.
ابوموسی. [اَ سا] (اِخ) ابن امام. رجوع به ابوموسی عیسی بن محمد... شود.
ابوموسی. [اَ سا] (اِخ) ابن عمار. یکی از مذهبین مشهور مصاحف. (ابن الندیم).
ابوموسی. [اَ سا] (اِخ) ابن قسطنطین. رجوع به ابن قسطنطین عیسی... شود.
ابوموسی. [اَ سا] (اِخ) احمدبن محمدبن محمد یحیی بن مبارک العدوی الیزید. او از عم پدر خویش ابراهیم بن ابی محمد مسموعات او را از اصمعی و ابی زید روایت کرده است. (از ابن الندیم). و رجوع به یزیدیین شود.
ابوموسی. [اَ سا] (اِخ) اسحاق بن ابراهیم الهروی. محدث است و فضل بن سهل از او روایت کند.
ابوموسی. [اَ سا] (اِخ) اسحاق بن موسی بن عبداﷲبن یزید الانصاری. محدث است.
ابوموسی. [اَ سا] (اِخ) الأسدی. محدث است. او از شعبی و از او عبداﷲ الهمدانی روایت کند.
ابوموسی. [اَ سا] (اِخ) اسرائیل. او از حسین و از او ابن عیینه روایت کند.
ابوموسی. [اَ سا] (اِخ) اسرائیل بن موسی بصری. او از حسن و از وی ابن عیینه روایت کند.
ابوموسی. [اَ سا] (اِخ) اشعری. عبداﷲبن قیس بن سلیم. صحابی است. او از مردم قریه ٔ رِمَع یکی از قرای یمن و از قبیله ٔ اشعر یمن است. او پیش از هجرت از یمن بمکه شد و اسلام آورد و پس از فتح خیبر بحبشه هجرت کرد و سپس از حبشه بمدینه ٔ منوّره بازگشت. و به سال دهم هجرت به امر رسول صلی اﷲ علیه و آله والی قسمتی از یمن گردید. در خلافت عمر به سال 17 هَ. ق. والی بصره و به سال 22 بنا بر تقاضای اهل کوفه حکمران آن شهر گردید و لکن نتوانست اهل کوفه را راضی سازد و پس از یکسال بمنصب اول خود ولایت بصره، بازگشت و تا چند سال از خلافت عثمان بهمین سمت باقی بود. در زمان خلافت عمر دست میسان و مذار و اهواز و شوش و اصفهان و نصیبین را او فتح کرد و یکبار نیز مغضوب عمر گردید و در خلافت عثمان شهر ری بصلح بدست او مفتوح شد. پس از عزل از بصره بکوفه رفت تا در آنجا متوطن شود و عثمان در سال 34 او را والی کوفه کرد و هنگام خلافت علی علیه السلام که کوفه پای تخت شد ابوموسی از منصب خود معزول و از عمل برکنار بود تا پس از جنگ صفین که قرار بر حکمین شد ابوموسی به اصرار جمعی از اهل کوفه از طرف امیرالمؤمنین علیه السلام حکم گردید و از عمروبن عاص فریب خورد بتفصیلی که در تواریخ مسطور است و هر دو گروه از او ناراضی شدند و او بمکه گریخت و در آنجا نیز نتوانست بماند پس بکوفه برگشت و بهمانجا درگذشت و در سال وفات او اختلاف است برخی سال 42 و برخی دیگر 52 هَ. ق. گفته اند و قبر او در ثویّه موضعی بکوفه است. وصاحب مجمل التواریخ آرد که ابوموسی اشعری در سنه ٔ ثمان عشر (18 هَ. ق.). نامه ای به عمر خطاب نوشته بود ومخاطبت کرده: لعبداﷲ عمر امیرالمؤمنین. عمر گفت واﷲ که چنین است بنده ٔ خدایم و عمر نامم و امیر مؤمنانم از آن پس او را امیرالمؤمنین خواندند و پیش از آن او را خلیفت خلیفت پیغامبر گفتندی. از ابوموسی روایاتی در تفسیر است. رجوع به مجمل التواریخ و القصص ص 271، 290، 291، 296، 443، 445، 460، 512، و حبیب السیر چ طهران ج 1 ص 48، 136، 137، 140، 165، 167 170، 172، 178، 189، 190، 238، و لباب الالباب ج 1 ص 289 شود.
ابوموسی. [اَ سا] (اِخ) جابربن حیّان صوفی طوسی خراسانی. رجوع به جابر... شود.
ابوموسی. [اَ سا] (اِخ) عیسی بن ابان بن صدقهبن عدی مرادنشاه فسائی فارسی. رجوع به عیسی بن ابان... شود.
ابوموسی. [اَ سا] (اِخ) جزولی. رجوع به عیسی بن عبدالعزیزبن یللبخت... شود.
ابوموسی. [اَ سا] (اِخ) حارث بن مالک. محدث است.
ابوموسی. [اَ سا] (اِخ) حامض. سلیمان بن محمد الحامض بن احمد الحامض. رجوع به سلیمان بن محمد الحامض شود.
ابوموسی. [اَ سا] (اِخ) حذّاء. او از عبداﷲبن عمرو (؟) روایت دارد. (الکنی للبخاری ص 69 س 12).
ابوموسی. [اَ سا] (اِخ) حکمی. صحابی است.
ابوموسی. [اَ سا] (اِخ) خلف بن قتاده. محدث است و از پدر خود روایت کند.
ابوموسی. [اَ سا] (اِخ) سلیمان بن محمدبن احمد بغدادی. نحوی ملقب به حامض. رجوع به سلیمان بن محمد... شود.
ابوموسی. [اَسا] (اِخ) ضریر رازی. رجوع به ضریر رازی... شود.
ابوموسی. [اَ سا] (اِخ) عبداﷲبن قیس. رجوع به ابوموسی اشعری شود.
ابوموسی. [اَ سا] (اِخ) علی بن جعفر مشهور به سیدبن طاوس. بعضی کنیت او را ابوالقاسم و جمعی ابوالحسن گفته اند. رجوع به علی... شود.
ابوموسی. [اَ سا] (اِخ) عمربن هارون صوفی. محدث است او از صدقهبن المنتصر روایت کند.
شهری در استان هرمزگان