معنی اتساق در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
اتساق. [اِت ْ ت ِ] (ع مص) راست و تمام شدن. تمام شدن: و چون در تجارب اتساقی حاصل آید وقت رحلت باشد. (کلیله ودمنه). || فراهم آمدن. || ترتیب. ترتیب دادن. انتظام. انتظام یافتن. || فاهم آمدن و تمام شدن. (تاج المصادر بیهقی).
(مص ل.) راست و تمام شدن، فراهم آمدن، نظم و ترتیب دادن، (اِمص.) ترتیب، انتظام. [خوانش: (اِ تِّ) [ع.]]
نظموترتیب دادن،
انتظام یافتن،
فراهم آمدن، راست و تمام شدن،
فراهم آمدن
اِتِّساق، منظم و مرتب شدن، انتظام و ترتیب،