معنی اتم در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
اتم. [اَ ت َم م] (ع ن تف) تمامتر. کامل تر.
- بوجه اتم ّ، بوجه اکمل.
اتم. [اُ ت ُ] (ع اِ) زیتون برّی. لغتی است در عُتُم. (منتهی الارب).
اتم. [اَ ت َ] (اِخ) نام وادیی است. (منتهی الارب). و صاحب مراصدالاطلاع آرد: الاتم بکسر اوله و ثانیه، اسم واد.
اتم. [اَ] (اِخ) جبل حرّه بنی سلیم و گفته اند پشته ای است از غطفان که بین غطفان و بین مسلخ قرار دارد و آن از منازل حجاج کوفه است و تا مکه نه میل مسافت است.
اتم. [اَ ت َ] (ع مص) شکافته شدن دو درز مشک و غیره پس یک درز گردیدن. (منتهی الارب). واشکافته شدن دوال که در مشک دوخته باشند. || بریدن. || مقیم بودن بجای. بودن به جایی. || درنگی کردن. (منتهی الارب). درنگی. || کاهل شدن. کاهلی.
(اَ تَ مّ) [ع.] (ص تف.) تمامتر، کاملتر.
(اَ تُ) [فر.] (اِ.) کوچکترین جزء یک عنصر که خواص آن عنصر را دارا می باشد و با چشم دیده نمی شود.
تمامتر، کاملتر،
(شیمی، فیزیک) کوچکترین جزء از یک عنصر شیمیایی که دارای خواص آن عنصر است،
ذره بنیادین
کوچکترین ذره
کوچکترین ذره، ذره بنیادین
اتَمّ، کامل، کامل تر،