معنی اجبار در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
اجبار. [اِ] (ع مص) جبر. بستم بر کاری داشتن. (زوزنی) (منتهی الارب). بستم بر سر کاری داشتن. (تاج المصادر). || بمذهب جبر منسوب کردن. (منتهی الارب). نسبت کردن با مذهب جبر. (تاج المصادر). || اکراه. مقابل اختیار.
(اِ) [ع.] (مص م.) به زور واداشتن به کاری.
کسی را به زور و ستم به کاری واداشتن، مجبور کردن،
ناچاری،
زور، واداری، الزام، اضطرار، مجبور کردن، واداشتن
ناگریزی، زور، واداری، واداشتن، بایستگی
اضطرار، اکراه، الزام، جبر، زور، قسر، کره،
(متضاد) اختیار
کسی را به کاری به زور واداشتن