معنی اجداد در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

اجداد. [اَ] (ع اِ) ج ِ جَدّ. نیاکان: سجستان بر سلطان قرار گرفت و نجوم فتنه ساقط شد و حال آن ولایت به امن و امان رسید و طمع احفاد و اجداد منقطع شد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی).

اجداد. [اِ] (ع مص) نو کردن. (تاج المصادر). || رفتن بر زمین جَدَد. در زمین هموار رفتن. || براه راست رفتن. || اِجداد طریق، جَدَد [زمین هموار درشت] گردیدن راه. (منتهی الارب). هامون شدن زمین. (تاج المصادر). || درستی در کار. ضد هزل. || اجدادِ نخل، بوقت درو رسیدن خرمابن. بوقت بریدن رسیدن بار خرما. (تاج المصادر). بریدن بار خرما. || اَجدّت قرونی منه، یعنی گذاشتم او را. (منتهی الارب). || کوشیدن در کار: اجدّ فی الأمر؛ کوشید در کار. (منتهی الارب). بوش کردن. (تاج المصادر). || اجدّ بها امراً؛ ای اجدّ امره بها، نصب علی التمییز. (تاج العروس). || اجدّ فلان امره بذلک، ای احکمه. (تاج العروس از اصمعی). || خداوند بخت گردانیدن. (تاج المصادر) (زوزنی).

اجداد. [اَ] (اِخ) موضعی است. (منتهی الارب). چاهی است در نجد، در بلاد غطفان. (مراصد).

فرهنگ معین

(اَ) [ع.] (اِ.) جِ جد؛ نیاکان.

فرهنگ عمید

جَد

حل جدول

نیاکان

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

نیاکان

مترادف و متضاد زبان فارسی

آباء، اسلاف، نیاکان

فرهنگ فارسی هوشیار

جد، نیاکان

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری