معنی احتساب در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

احتساب. [اِ ت ِ] (ع مص) شماره کردن و آزمودن. (منتهی الارب). بشمار آوردن. (زوزنی). حساب کردن. || مزد و ثواب چشم داشتن. (منتهی الارب). مزد بیوسیدن. (تاج المصادر). مزد چشم داشتن. کاری از بهر مزد کردن: و بتطهیر آن مواضع از خبث و نکد ایشان، احتساب ثواب جست. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی). و من خود از مقتضای دین و طریق دیانت روا ندارم شمشیری که همه عمر بدان مجاهدت کرده ام و در دیار کفر بدان راه احتساب و اکتساب ثواب جسته، در روی اهل اسلام کشیدن... (ترجمه ٔ تاریخ یمینی). || انکار کردن چیزی بر کسی. (تاج المصادر). || شمار کار خود داشتن:
مکر شیطانست تعجیل و شتاب
لطف رحمانست صبر و احتساب.
مولوی.
|| احتساب بر کسی، نهی از منکر کردن او را. (منتهی الارب). || احتسب الرجل ابناً له، فرزند او در بزرگی مرد. (منتهی الارب). || منتهی شدن. || عمل شرطه. نهی کردن از چیزهایی که در شرع ممنوع باشد. حسبه. و مؤلف کشاف اصطلاحات الفنون آرد: احتساب و حسبه در لغت بمعنی شمردن و حساب آمده است و احتساب بمعنی انکار نیز استعمال شده. و حسبهبمعنی تدبیر و سیاست باشد. و در شرع هر دو لفظ بمعنی امر بمعروف است هنگامی که ترک معروف رواج یابد، و نهی از منکر است زمانی که فعل منکر رایج باشد ولی لفظ حسبه در شریعت عمومیت دارد و شامل هر امر مشروعی باشد که حسبهﷲ تعالی بجای آورند، مانند: اذان، امامت، اداء شهادت الی ماشأاﷲ، از کثرت شماره ٔ مشروعات. واز این روی گفته اند که امور قضائی بابی از ابواب حسبه باشد. و در عرف به امور محدودی اختصاص یافته، از قبیل بر زمین ریختن اقسام مسکرات و شکستن آلات و ادوات طرب، اصلاح طرق و شوارع. کذا فی نصاب الاحتساب - انتهی.
فی شرائطالحسبه و صفهالمحتسب - الحسبه من قواعدالأمور الدینیه و قد کان أئمه الصّدر الاوّل یباشرونها بانفسهم لعموم صلاحها و جزیل ثوابها و هی امر بالمعروف اذا ظهر ترکه و نهی عن المنکر اذا ظهر فعله و اصلاح بین الناس. قال اﷲ تعالی: لاخیر فی کثیر من نجواهم الاّ من امر بصدقه او معروف او اصلاح بین الناس. و المحتسب من نصبه الامام او نائبه للنظر فی احوال الرعیه و الکشف عن امورهم و مصالحهم و من شرط المحتسب أن یکون مسلماً حرّاً بالغاًعاقلاً عدلاً قادراً حتی یخرج منه الصبی و المجنون و الکافر و یدخل فیه آحاد الرعایا و اِن لم یکونوا مأذونین و یدخل فیه الفاسق و الرقیق (؟) و المراءه. (معالم القربه فی احکام الحسبه، تألیف محمدبن محمدبن احمد القرشی معروف به ابن الاخوه ص 7):
بر سر جهال به امر خدای
محتسب او بکند احتساب.
ناصرخسرو.
زاغ بازآمد بباغ و احتساب اندرگرفت.
معزی.
و هرکه بدین فرقه ٔ غالی و اهل بدعت جافی انتماء داشت و از منهاج دین قویم و جاده ٔ مستقیم عدول جسته بود، همه را مثله گردانید و جاه او بسبب این احتساب و مبالغت در این باب زیادت گشت. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی). در این ایام هزار مرد از مطوعه ٔ اسلام از اقصای ماوراءالنهر آمده بود و منتظر ایام حرکت سلطان نشسته و شمشیرها کشیده و تکبیر مجاهدت زده و جانها در راه احتساب بر کف دست گرفته... (ترجمه ٔ تاریخ یمینی). و بر اهل بازار و محترفه، محتسبی امین گماشت تا در اعتبار موازین و مکایل احتساب میکرد و راه تظاهر بخمر و زمر و محظورات شرع بربست. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی).

فرهنگ معین

شمردن، حساب کردن، نهی کردن از کارهایی که در شرع ممنوع باشد. [خوانش: (اِ تِ) [ع.] (مص م.)]

فرهنگ عمید

حساب کردن، شمردن،
به‌شمار آوردن،
گمان کردن،
[قدیمی] آزمودن،
[قدیمی] اکتفا کردن،
[قدیمی] نهی کردن از آنچه در شرع ممنوع باشد،

حل جدول

شمارش کردن

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

بشمار آوردن، شمردن

مترادف و متضاد زبان فارسی

شمارش، محاسبه، لحاظ

فرهنگ فارسی هوشیار

شمار کردن وآزمودن

فرهنگ فارسی آزاد

اِحْتِساب، شمردن، بشمار آوردن، حساب کردن، اکتفاء کردن، امید اجر و پاداش داشتن، نهی و منع کردن از عمل بد،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر