معنی احتیاط در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
احتیاط. [اِ] (ع مص) حَوط. حَیطه. حَزم. احتیاص. استوارکاری کردن. استوار کردن. به استواری فراگرفتن. (مجمل اللغه). بهوش کاری کردن. (صُراح). دوراندیشی. پختگی. عاقبت اندیشی. مآل بینی: گفته آمد تا برادر را به احتیاط در قلعت نگاه دارند. (تاریخ بیهقی). به احتیاط آنجای رسیدند. (تاریخ بیهقی). استادم ابونصر رفت و وی بازنایستاد از چنین خدمتها احتیاط را. (تاریخ بیهقی). از آنجا سوی بلخ رود با والده ٔ سلطان مسعود و دیگر حرم و حره ٔ ختلی چنانکه به احتیاط آنجا رسیدند. (تاریخ بیهقی). نامه ها باید نبشت به مرو و بلخ تا هشیار و بیدار باشند و سر بیابانها و گذرهای جیحون به احتیاط نگاه دارند. (تاریخ بیهقی). غلامان را بخواند، گفت چیزی که نقد است و جامه های خفتن بر جمّازگان باید که امشب راست کنید. کاری نیفتاده است. و اما احتیاط زیان ندارد. (تاریخ بیهقی). از بیداری و حزم و احتیاط این پادشاه...یکی آن است... (تاریخ بیهقی). سلطان احتیاط ملک و صلاح وقت در آن دید که امیر اسماعیل را بچند حافظ و حارس از خواص حضرت خویش سپرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی).
چون قضا آید چه سود ازاحتیاط.
مولوی.
|| محاصره کردن. (منتهی الارب). || احتیاط در لغت بمعنی حفظ است و در اصطلاح نگاهداری نفس است از وقوع در گناه. (تعریفات) (کشاف اصطلاحات الفنون). || تفتیش. تجسس. جستجو. تفحص.
- احتیاط کردن، استوارکاری کردن. حزم. بهوش کاری کردن: و چون به غزوی روید این قوم را با خویشتن باید برد و نیک احتیاط باید کرد. (تاریخ بیهقی). و احتیاط تمام کرده آید تا بر مقتضی شرع عهد درست آید. (تاریخ بیهقی). همگان را دل می دهند و احتیاط کرده تا در خراسان خلل نیفتد. (تاریخ بیهقی). و راه از نشابور تا اینجا سخت آشفته است. نیک احتیاط کردم تا بتوانستم آمد. (تاریخ بیهقی). سلطان در نهان نامه ها میفرمود سوی اعیان که موکلان او بودند که نیک احتیاط باید کرد در نگاه داشت ِ یوسف. (تاریخ بیهقی). من نیز بخیمه ٔ خویش بیامدم و همچنین احتیاطی بکردم. (تاریخ بیهقی). هرچند کمین ها چند بار قصد کرده بودند، خواجه احمد کدخدایش و آن قوم که آنجا مرتب بودند احتیاط کرده بودند. (تاریخ بیهقی). اندیشیده که اگر کشیده بفروشم و در تعیین قیمت احتیاط کنم، روزگار دراز شود. (کلیله و دمنه). و احتیاط کنند درختهای دوساله و سه ساله که ساقه ٔ جوان داشته باشد، بکارد پوست بالائین آن را به مقدار بندی از انگشت ببرند. (فلاحت نامه).
- || تفتیش و تجسس کردن: خواجه احتیاط وی و مردم وی اینجا و بنواحی بکند. (تاریخ بیهقی). و سلطان به خواجه ٔ بزرگ پیغام داد که وکیلدر خوارزمشاه را معما چرا باید نهاد و نبشت باید که احتیاط کنی و بپرسی. (تاریخ بیهقی). و پیاده شده، ران مرا [که از پیش ریشی داشت] احتیاط کرد. چون از مرض اثری ندید، بیهوش گشت. (حبیب السیر). مریدان [از غیبت شیخ] مضطرب شدند که شیخ را چه حال افتاد، مبادا که دشمنی قصد شیخ کند. بتفحص و طلب مشغول شدند تا بحدی که ویرانه ها و حیاض بغداد را احتیاط کردند. (تذکرهالشعراء).
- احتیاط بجای آوردن، استوارکاری کردن: و جهد کردند که اگر او را قضای مرگ فرارسد تخت ملک ما را باشد و هر وثیقت و احتیاط اندر آن بجای آورند. (تاریخ بیهقی). و اگر آوازی افتد، دل از خویشتن مبرید... که من احتیاط در کید کردن و طلیعه داشتن و جنگ بجای آورده ام. (تاریخ بیهقی). هر احتیاط که از سالاری بزرگ خوانده آمده و شنوده شده، بجای آورد. (تاریخ بیهقی).
- || تجسس و تفتیش کردن: بوسهل راه خوارزم فروگرفته بود و نامه ها میگرفتند و احتیاط بجای می آوردند. (تاریخ بیهقی).
- احتیاط پیش گرفتن، شرایط احتیاط بجای آوردن:... در شهر ممکن نمیگردد، چه شکر خادم احتیاط پیش گرفته است. (تاریخ بیهقی).
- احتیاط فرمودن،استوارکاری کردن: چون قاید را این حال بیفتاد در باب خانه و اسباب او احتیاط فرمود. (تاریخ بیهقی).
- احتیاط واجب کردن، احتیاط واجب بودن. لزوم احتیاط: و آن اعیان فرمان نگاه داشتند و آنچه از احتیاط واجب کرد بجای می آوردند. (تاریخ بیهقی). حاجب هم مقام کند تا احتیاطی که واجب کند در هر بابی بجای می آورد. (تاریخ بیهقی).
محکم کاری کردن، کاری را با حزم و هوشیاری انجام دادن. [خوانش: (اِ) [ع.] (مص ل.)]
با تدبیر کار کردن، هوشیاری به کار بردن،
دوراندیشی، عاقبتاندیشی،
(اسم) (نظامی) بخشی از نیروی نظامی یک کشور که در مواقع اضطراری به کار گرفته میشود،
دوراندیشی
حزم
پروا، دوراندیشیدن، دوراندیشی
پروا
پروا، حذر، حزم، دوراندیشی، عاقبتاندیشی، مالاندیشی، مبالات، ملاحظه، هشیاری،
(متضاد) بیپروایی
استوار کاری کردن، به هوش کاری کردن، دور اندیشی